یکشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۵

چنین گفت زردشت

کوتاه مدتی پس از نخستین اجرای جهانی "چنین گفت زردشت" در نوامبر 1896 در برلن، اشتراس چنین گفت که من قصد نداشته‌ام موسیقی فلسفی تصنیف کنم یا نوشته فوق عادی نیچه را به تصویر بکشم. تنها خواسته‌ام با موسیقی تکامل انسان را نشان دهم از دیدی علمی، تا به ابرمرد در آرا و اندیشه‌های نیچه برسم

کتاب چنین گفت زردشت، با ارزش‌ترین اثر فلسفی فریدریش نیچه است که در ادبیات فارسی با ترجمه استثنائی داریوش آشوری منتشر شد. خواننده‌ای که این کتاب را با تصور مطالعه در احوال زردشت به دست گیرد قطعا ناامید خواهد شد، که این اثر هیچ ربط به زردشت ندارد بی اغراق

موسیقی چنین گفت زردشت اما، بلندترین اثر اشتراس است در میان مجموعه سنفونیک پوئمهای او. همه با درآمد این اثر آشنایی دارند، همان که در فیلم ادیسه 2001 یا راز کیهان صحنه طلوع را همراهی می‌کند. ولی اگر کسی منتظر باشد تمام چهل دقیقه بعدی هم چنین باشکوه باشد ناامید خواهد شد، که تنوع ریتمیک و ملودیک سنفونی چنین اجازه نمی‌دهد

زیباترین اجرای این اثر ریشارد اشتراس، بارها به مناسبتهای مختلف گفته‌ام، بی تردید از آن کارایان است در رهبری فیلارمونیک برلن و با تکنوازی کنسرت مایستر ارزشمند این ارکستر، پروفسور میشل شوالب. این اجرا به سال 1973 بر روی صفحه اوریژینال دویچه گرامافون ضبط شد و سال بعد از آن انتشار یافت. درآمد اثر را با این اجرا بشنوید

Richard Strauss
Symphonic Poem Op. 30
Also Sprach Zarathustra
Berlin Philharmonic
Herbert von Karajan
Violin Michel Schwalbe
Introduction, 752 Kb, 1:49 Min

هجده ثانیه اول پیانیسیمویی است که تقریبا شنیده نمی‌شود، لطفا صبور باشید

پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵

کریسمس در وین

دایانا راس یکی از محبوب‌ترین خوانندگان پاپ نسل ما بود، نسلی که در دهه هفتاد نوجوانی می‌کرد

در حدود ده سال پیش بود، کریسمس شبی، دایانا راس کنسرتی در وین اجرا کرد با همراهی تنورهای شهیر، کارراس و دومینگو، و نیز ارکستر سنفونیک وین. این سه، ترانه‌ها و آریاهایی به اجرا گذاشتند، گاه تکی و گاه هر سه با هم به علاوه کر. اکثر این ترانه‌ها از جمله کریسمس سفید بارها و بارها خوانده شده، توسط هنرمندان بی‌شمار و در سبکهای مختلف. اما اجرای راس از بعضی از این ترانه‌ها، به گمان من زیباترین است

لطفا برای قضاوت به وبلاگ انگیسی بروید و چهار ترانه از این کنسرت را بشنوید

سه‌شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۵

البرز، قسمت سوم

داستان به آنجا رسید که گفتم اینجا البرز است و نه زندان نازیها. توضیح و تشریح می‌خواهد این

قبل از هجرت به این سر دنیا، همواره زنده‌ یاد دکتر را بت‌گونه تحسین می‌کردم و می‌کردیم. مشاهده‌ها و آموخته‌های این سر آب به فکرم واداشت، یادم آمد روزهایی که امتحانهای معرفی به امتحانات نهایی برگذار می‌شد، آخر کلاس ششم. در امتحان شیمی (وای که بعضی خاطره‌ها پاک نمی‌شوند) داد و قالی شنیدیم که سعید انوشفر دکتر را فاشیست می‌خواند. بعد معلوم شد می‌خواسته از ماشین حساب استفاده کند، که آن روزها داشت کم‌کم جای خط‌کش محاسبه را می‌گرفت، ولی فقط با چهارعمل اصلی. گویا ممتحن او را باز می‌دارد، کار بالا می‌گیرد، گزارش به دکتر می‌شود و او هم منع ماشین حساب را تایید می‌کند

گاهی تصمیم گیری و خط کشیدن چقدر سخت است. واقعا دکتر مجتهدی مدیری بی بدیل بود که نظیرش نه آمده و نه خواهد آمد، یا دیکتاتوری فاشیست بود که نتیجه کارش در تربیت فنی نوجوانان موفقیت‌آمیز بوده‌است. احتراز از سیاه و سفید دیدن اما، در این قضاوت کمک می‌کند. به گمان من هر دو، هم مدیری موفق، هم دیکتاتوری که گاهی تمایل فاشیستی نشان می‌داد. معلمی مهربان و آزاد اندیش، ولی بسیار سخت‌گیر و گاهی با خشک مغزیهای قرون وسطایی. اما شاید کمتر کسی این روی سکه را دیده باشد که دکتر به محصلان احترامی داشت در حد معلمان، اگر نه بیشتر

حتما در خاطرمان هست، در کلاس فارسی یک نفر از روی کتاب می‌خواند تا معلم معنی کند مطلب را. همه باید تعقیب می‌کردند با چشم یا انگشت که کجا خوانده می‌شود. روزی از روزها نمی‌دانم که بود و چه کرد که آقای طبیبی ناگهان به من گفت کجاست. تا سر بالا آورم ببینم کیست و چه می‌گوید، یک سیلی آبدار به بنا گوشم نواخته آمد، تنها کتکی که در تمام عمرم خورده‌ام. با آن قد وبالای سیزده سالگی به ساختمان مرکزی رفتم و خوشبختانه آقای رئیس دفتر اجازه داد دکتر را ببینم. عین واقعه را گفتم، کار به جایی رسید که دکتر به ناظم کلاسهای دوم دستور داد این آقای طبیبی یا در کلاس از فلانی عذرخواهی می‌کند (که کرد) یا اخراج خواهد شد

باری، آقای مکری با ما ترقی می‌کند و به پایه دوم می‌آید. آقای نژادی هم. آقای ارض‌پیما که سالها ناظم دومیها بوده به تدریس تعلیمات مدنی قناعت می‌کند. درس جدیدی امسال باز می‌شود، جبر، با آقای زهادت. اولش سخت به نظر می‌رسد، مفاهیمی چون جمله و عبارت زمان می‌خواهد تا جا بیفتد. و البته این زمان در البرز هرگز باز نیست. برنامه درسی مدرسه حکم دارد جبر دوم در یکی دو ماه تمام شود و جبر سوم تدریس شود. اتحادها، تجزیه به عوامل اول، حل و بحث معادله، همه و همه تا آخر عمر همراهند، اگر به سوی فنی کشیده شوی

مطلب مرتبط: البرز، قسمت دوم
مطلب مرتبط: البرز، قسمت چهار
م

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵

یک نامه، دو فرهنگ

داشتم نامه‌ای می‌نوشتم به مدیرعامل شرکت، یاد مراسلات اداری ایران افتادم. و به خصوص یاد پنج شش سال پیش که جرات کردم تغییراتی ولو کوچک در رسوم لایتغیر بدهم، بگذار بی‌سوادم بخوانند. از جمله در رونوشتها به جای "جهت استحضار" نوشتم "برای اطلاع" که در هیچ فرهنگ فارسی ندیدم "جهت" به معنی "برای" باشد، و استحضار هم که می‌دانید، از باب استفعال است و به معنی طلب حضور کردن. باری، ببینید یک نامه را در دو فرهنگ

اول، اصل نامه، در فرهنگ کانادایی
جف
هارولد از شرکت پیمانکاری کنران نامه‌ای داده و برای تبدیل شش تیرچه به تیر ادعای اضافه بها کرده است. خواهش می‌کنم به وینسن اطلاع بده که تیم نظارت کارگاهی در برآورد دقیق آن با من همکاری کند
فاریا
کپی به وینسن برای اطلاع و کمک

دوم، همان نامه، در فرهنگ ایرانی
مدیریت محترم شرکت گلاتمن-سیمسون
جناب آقای مهندس جفری گلاتمن
با سلام
احتراما به استحضار شریف می‌رساند، نامه شماره س.ش.ص.ض.356908 مورخ 15 اکتبر 2006 از آقای مهندس هارولد رابرتز از شرکت محترم کنران واصل گردیده، به شرح پیوست، به منظور تبدیل تیرچه‌ها به تیرتقاضای اضافه بها دارد. علی‌هذا از آن مدیریت گرامی استدعا دارد به سرپرست محترم نظارت کارگاهی دستور فرمایند در برآورد دقیق کار با اینجانب همکاری نمایند
با تقدیم احترام
مدیر پروژه
فاریا پیربازاری
رونوشت، جناب آقای مهندس وینسن لو، سرپرست محترم نظارت کارگاهی، جهت استحضار و همکاری
رونوشت، پرونده مراسلات مالی پروژه
رونوشت، تهیه کننده

به نظرم می‌رسد این نامه به قدر ده جلد کتاب فرهنگ هزاران ساله ایرانی را نشان می‌دهد. نظرتان چیست

پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵

پلی البرز

تا فرصت شود به قسمت سوم خاطرات البرز بپردازم، چند نکته را ضروری دیدم خارج از برنامه بگویم

اول، دهها (راستش دقیقا چهارده!) ای-میل دریافت کردم که گفته‌اند دوست داشته‌اند این مطلب را و خواهان ادامه‌اش هستند. فکر می‌کردم فقط من روحیه نوستالژی زده دارم

دوم، چند نفر یادآوری کرده‌اند از رحیم آقا گفته‌ام، باید از زغال اخته او هم می‌گفتم که شهره عالم است یا بود. راستش می‌خواستم چنین کنم، با این وسواسی که در نوشتن دارم و دسترسی هم نداشتم به فرهنگ فارسی، یک لحظه شک کردم بین زغال و ذغال، صورت مساله را پاک کردم

سوم، چندین نفر هم دو سه خط از خاطرات خود نوشته‌اند. یکی با تعجب گفته من از کلاسهای بالاتر پایم به اغذیه فروشیهای دور و بر باز شد، تو چطور از همان کلاس اول بیرون از مدرسه رفتی برای ناهار. نمی‌دانم راستش. دیگری گفته من به موبی دیک نمی‌رفتم چون آن را سوسولی می‌دانستم. نظر محترم است، هرچند پاسخ دادم من هرگز معنی سوسول و سوسولی را نفهمیده‌ام. نمی‌دانم

چهارم، و از همه مهم‌تر، خبر دارید که البرز دارد می‌رود زیر لوای پلی تکنیک؟ من شخصا هم البرزی بوده‌ام و هم پلی تکنیکی، ولی هرگز افتخار به پلی تکنیکی بودن نکرده‌ام، به البرزی بودن چرا. اگر خبر راست باشد، خداحافظ البرز. گفتم چهارم و از همه مهم‌تر، یاد لطیفه‌ای افتادم که برای زنده‌یاد دکتر ساخته بودند، که برای بچه‌ها به مناسبتی سخن می‌راند که سه نکته دارم، اول سومی را می‌گویم که مهم‌تر است

در ضمن، تقاضا دارم اگر خاطره‌ای دارید برایم بنویسید، اگر دوست داشتید به اسم خودتان اضافه می‌کنم به سریال، اگر نه بهتر، به اسم خودم جا می‌زنم، مگر من ایرانی نیستم

مطلب مرتبط: البرز، قسمت دوم
مطلب مرتبط: البرز، قسمت سوم

سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵

البرز، قسمت دوم

کلاس اول ما، آخرین سالی است که ظهر دو ساعت ناهاری داریم. از سال بعد با نظرخواهی از اولیا، ناهاری می‌شود چهل دقیقه. در این دو ساعت، بیشتر روزها مسابقه‌های فوتبال داخلی برگذار می‌شود، و گاهی هم مسابقه‌های بین مدارس، و البته یک بار هم مسابقه تیم ملی البرز به تعبیری، با تیم بزرگسالان پرسپولیس که تا سن ما قد می‌دهد، جدیکار و دو سه بازیکن دیگر را می‌شناسیم. دروازه‌بان تیم البرز الیاس است، مشکی پوشی که معروف است گل نمی‌خورد، ولی این بازی را دو به هیچ می‌بازیم! در آن عوالم بچگی یا نوجوانی، یاشین را هم می‌گفتیم هرگز گل نخورده

هندسه کلاس اول خیلی سخت است، چون تازگی دارد. یک کتاب سراسر قضیه، و بعد ثابت کنید... کتاب درسی کم است، باید مساله‌های کتاب صفاری و قربانی را هم حل کنیم. بر خلاف همه مدرسه‌ها که در امتحان هفده نمره قضیه از کتاب دارند و سه نمره مساله آن هم از کتاب، ما شش نمره قضیه داریم و چهارده نمره مساله، آن هم بیشتر از صفاری و قربانی. هنوز با نوشتن این دو اسم صفاری و قربانی تنم می‌لرزد و از ض‌ض‌ض و زض‌ز و ض‌زض(1) حالم بد می‌شود! دو نفر در کلاس داریم که بیشتر موفقند، یکی محمدرضا بهشت نژاد و دیگری بهزاد ایران نژاد، اولی با خواندن زیاد (می‌گفتیم خرخون) و دومی با هوش بیشتر. بهزاد مبصر هم هست، با آن قد و قامت خدنگ

پای تخته حالت صفه دارد، نواری به عرض یک متر یک پله می‌خورد تا قدمان به تخته برسد. قسمتی از این صفه هم عریض‌تر می‌شود تا میز و صندلی معلم جا شود. باید به چهارشنبه سوری نزدیک شویم تا زیر پایه میز معلم ترقه بگذارند. که چنین جرات دارد، نمی‌دانم. یک شیطنت دیگر هم معمول است، گذاشتن تخته پاک‌کن پر از گچ بالای در نیم باز، تجسمش آسان است که وقتی معلم در را باز می‌کند چه می‌شود. نمره انضباط به مویی بند است، البرز جایی نیست که نمره انضباط و ورزش و درسهای شفاهی همه بیست باشد. با کمترین خلاف، درسی یا اخلاقی، تذکر می‌گیریم، با ثبت در دفتر و کاهش دو نمره از انضباط، و در صورت تکرار اخراج می‌شویم از کلاس، با کاهش چهار نمره

سوای درسهای معمول وزارتی، هفته‌ای دو ساعت رسم فنی داریم، با آقای بزرگی. درسی که در سایر مدرسه‌ها در کلاس ششم تدریس می‌شود، آن هم فقط رشته ریاضی. بگویم برای جوان‌ترها، ما شش کلاس دبستان داریم و شش کلاس دبیرستان، از راهنمایی خبری نیست هنوز. سه سال دوم دبیرستان (سیکل دوم) تخصصی می‌شود، ولی فقط سه رشته هست، ریاضی و طبیعی و ادبی. باری، با قلم گرافوس که تازه آمده و رایج شده سه نما می‌کشیم و پرسپکتیو ایزومتریک. نمای مجهول که قدری سخت‌تر است فعلا نداریم. کافی است قدری اثر جوهر بر کاغذ کالک باشد یا ضخامت خط اشتباه باشد که نمره از دست بدهیم. اشتباه نکنید، اینجا زندان نازیها نیست، دبیرستان البرز است

توضیح(1) حالتهای تساوی دو مثلث، سه ضلع، دو زاویه و ضلع بین، و دو ضلع و زاویه بین

مطلب مرتبط: البرز، قسمت اول
مطلب مرتبط: البرز، قسمت سوم

دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۵

البرز، قسمت اول

اول مهر چهل و هشت، ساعت اول، هشت وده دقیقه صبح است. آقای بکتاش به محض ورود به کلاس، درس حساب را شروع می‌کند. تقسیمهای اعشاری، چه ساده، همه را در دبستان یاد گرفته‌ایم. با مهرداد آوینی که از دوستان دبستان جهان تربیت است و پدرش بعدها وزیر راه خواهد شد، از این قضیه خوشحال می‌شویم. قدری زمان لازم است تا تفاوت داستان روشن شود، دو ماه بعد، امتحان ثلث، "چه ساده" را خواهیم دید

در همین اولین ساعتها، آقای مکری ناظم کلاسهای اول، بیرون کلاس به خط می‌کند و به ترتیب قد به نیمکتهای جلو به عقب می‌فرستد. خیلی زود یاد می‌گیریم که هر پایه یا کلاس دوازده شعبه دارد، ما در کلاس اول شعبه چهار هستیم، از اواسط حرف الف تا پوریاوری و پوریوسفی و پیربازاری، و یک تابانفر تا پنجاه نفر تکمیل شود

آقای نژادی به کلاس می‌آید، با لهجه غلیظ گیلانی، در دو سه هفته لوله و پیپت و بورت و آبفشان را درس می‌دهد و به شیمی کلاس دوم می‌رود. برای تهیه کتاب به اوریژینال حواله می‌دهدمان، کتاب و لوازم تحریر فروشی نزدیک البرز. یا رحیم آقا که رو به روی در خیابان حافظ، کنار پیاده‌رو بساط دارد و با دو پسرش کتاب و لواشک و آلوبالوی خشک (آلبالو خشکه) می‌فروشد. رسمهای تزئینی هندسه را هم می‌توان از او خرید، سوزن نزده(1) یک تومان. هر کتابی پیدا نشود رحیم آقا دارد، حتی هندسه صفاری و قربانی و شیمی آلی علی نعیمی

اما ناهار، با دهها اغذیه فروشی و رستوران دور و بر مدرسه، تنوع خوبی دارد. رستوران مدرسه هم هست که ناهار کامل را می‌دهد دو تومان. چلوکبابی عربزاده هم هست، سر چهارراه کالج، یک پرس برگ را با ماست و کوکا (یا پپسی) می‌دهد سی و پنج ریال. اما پر مشتری‌ترین اینها اول موبی دیک در کمرکش شاهرضاست با همبرگرهای عالی، سیب زمینی سرخ شده، و سس جدید اختصاصی که عجیب خوشمزه است، و بعد آندره پایین‌تر از چهارراه پهلوی، با اولیویه‌ای که در تمام تهران معروف است. می‌گویند کسی که به آندره می‌رود برای ناهار، حکما بعدش هم باید سری به خوشمرام بزند، با آن بستنی و پالوده، وای

تا از در مدرسه بیرون بزنیم به طرف موبی دیک، دکتر مجتهدی سر می‌رسد، آ، بچه‌های من کجا؟ می‌گوییم ناهار. چرا رستوران مدرسه نه؟ یک لحظه به فکرمان می‌رسد پول کافی نداریم. هرگز فراموش نمی‌کنم، دو اسکناس پنج تومانی از جیبش در می‌آورد و به ما می‌دهد که سه نفر هستیم. می‌گوید پسران من، غذای مدرسه سالم‌تر است. هرگز به رومان نمی‌آورد که غذای سلف سرویس مدرسه دو تومان است و غذای بیرون کمتر از دو سه تومان نمی‌شود، چطور برای آن پول داریم و برای این نه

باری، بعد از ظهر آقای ترقی به کلاس می‌آید و ای بی سی دی درس می‌دهد. من و بچه‌های جهان تربیتی از جمله فرشید پریور که شش سال در دبستان انگلیسی خوانده‌ایم، خوشحال می‌شویم که این درس را هم بلدیم، و این یکی واقعا تا آخر دبیرستان مشکلی برایمان ندارد، چند جلسه بعد، فرشید خط سرهم را به بقیه تعلیم می‌دهد، به تقاضای آقای ترقی

گرم درس و مشق، ناگهان از میز عقب پرگاری در هوا چرخ می‌زند و بین انگشتانم از نوک تیز به چوب میز فرو می‌رود. آتیلا پسیانی آن را پرتاب کرده، به ملایمت می‌گویم اگر به دستم خورده بود چه؟ می‌گوید نمی‌خورد! دوست می‌شویم، و تا کلاس سوم اکثر ناهارها و فوتبالها را با او و مهدی ایمانیان با همیم، هر چند که او در فوتبال اعجوبه است و همیشه دروازه‌بان تیم کلاس می‌شود. بعدها که می‌فهمم هنرپیشه شده، اول به او افتخار می‌کنم و به همه پز می‌دهم که این بابا دوست و همکلاس من بوده، کمی بعدتر، دخترهایمان هم مدرسه می‌شوند، توسط دخترش پیغام دوستی مخابره می‌کنم، جوابم را نمی‌دهد! من هم از حرصم فکر می‌کنم ببین، هیچ وقت از سطح هنرپیشه درجه دوم و سوم بالاتر نخواهد رفت

توضیح (1) بچه‌ها برای کپی کردن رسمها یکی می‌کشیدند و بعد نقطه‌های کلیدی را با سوزن به کاغذ اشتنباخ بعدی انتقال می‌دادند. کم‌کم معلمها این را فهمیدند، کاغذ رسم را جلوی آفتاب می‌گرفتند، جای سوزنها معلوم می‌شد

مطلب مرتبط: البرز، قسمت دوم

پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۵

پرلمن

ویدیویی از پرلمن دیدم، در اجرای کنسرتوهای بتهوون و برامس، با همراهی فیلارمونیک برلن به رهبری بارنبوم. قبل از پرداختن به اصل مطلب بگویم که این ویدیو صفحه‌ای را به خاطرم آورد که سی سال پیش خریدم (و در آرشیوم در تهران است) و در آن بارنبوم کنسرتوی اپوس 61 را برای پیانو و ارکستر تنظیم و اجرا کرده، هم پشت پیانو و هم به عنوان رهبر. ارکستر را یادم نیست

دیدن این ویدیو هم (که زنده ضبط شده به سال 1992) کمک نکرد که علاقه‌ام به نواختن پرلمن جلب شود، سهل است، اصرارم بر نظر قبلی که اصلا قشنگ نمی‌زند این نابغه بیشتر شد. تردید نیست که نابعه است ایزاک پرلمن. آدمی که در چهار سالگی فلج اطفال گرفته، ولی با همه مشکلات خود را به بالاترین سطح تکنیکی در نواختن ویولن رسانده از نبوغی عجیب بهره برده، بی شک. اما، اگر معلول نبود باز هم چنین محبوبیتی می‌داشت؟ وقتی از سلیقه کمتر نصیب برده است. توضیح می‌دهم، قبل از ابن که تکفیرم کنند علاقه‌مندانش

اول، من هم از عاشقان جدی این مرد بزرگ هستم، پس مثل همه کسانی که دوستشان دارم نقدش می‌کنم. فارغ از ویولن نوازی، انسانی که در ویدیوی سفر به روسیه نشان داده می‌شود بسیار دوست داشتنی است، خونگرم، همیشه خندان، و (از آن نظرها که هیچ دلیل منطقی پشتش نیست، دلیل انسانی چرا) با قیافه‌ای فوق‌العاده مهربان. به همین دلیل هم هر از گاهی سعی می‌کنم اجراهایش را هم دوست بدارم، نمی‌شود! سلیقه‌اش اصلا با من جور نیست. چندان علاقه‌ای به سکوت ندارد. من همیشه کشش زمانی هر چه بیشتر را می‌پسندم، هم در صدا و هم در سکوت، به خصوص جایی که علامت فرمات آن را آزاد می‌گذارد، کاری که کارایان به بهترین شکل کرده‌است. ببینید، یا درست‌تر بگویم، بشنوید آخر درآمد چنین گفت زردشت، کارایان چطور نفس را بند می‌آورد با کشش غیرعادی. پرلمن اما، همیشه عجله دارد، حتی سریع‌تر از دستور نت، وصل می‌کند صداها و سکوتها را، دیرتر پیشکش

دوم، ژیت دارد صدای سازش! در ویدیوی هنر ویولن، پرلمن از معلمش نقل می‌کند که صداهای اضافه و عجیب و غریب را ژیت می‌گفته است. فالش نه، لااقل با گوش آماتوری من، ولی خس و خش و خلاصه ژیت زیاد دارد سازش. خیلی وقتها وقتی با آرشه راست فورته‌ای را روی سیم می شروع می‌کند، صدا اسفورتزاندو می‌شود، که درست نیست. گاهی در ویبره کردن سیم مثل مبتدیان ویولن را به شدت تکان می‌دهد (سر ساز را ببینید)، و بالطبع صدا خراب می‌شود. اما چه صدایی دارد این سازش، توپر و عمیق، بی زنگ، آن که من دوست دارم. در همان ویدیوی هنر ویولن می‌گوید ساز چندان اهمیت ندارد که نوازنده، و مثال می‌زند که اویستراخ با یک استرادیواری درجه چندم می‌زده و این صدا را در می‌آورده است، ولی واقعا باید همیشه شاکر منوهین باشد که این ویولن را در اختیارش گذاشت

سوم، به هر حال مقایسه هم باید کرد. در تمام طول اجرای کنسرتوی بتهوون آن را با اجرای استرن مقایسه می‌کردم، زیباترین اجرای آسمانی این اثر. اگر بناست صلابت و استحکام نواختن در حد فوق عادی نباشد، کششها، گم و محو شدن صدای سلو و توتی در هم، و هماهنگی این دو در کار ضبط شده استرن با نیویورک و برنشتاین بی‌نظیر است. اجرای اویستراخ از کنسرتوی برامس هم که هیچ نیاز به شرح و تفسیر من ندارد. وقتی صحبت از برامس و سیبلیوس می‌شود، همه را فراموش باید کرد جز اویستراخ

دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۵

شاهزاده خانم و شاهزاده جوان

سالها پیش که جوانی بود و شور و حوصله، بیشتر از پنجاه اثر سنفونیک را برای ویولن سلو تنظیم کردم با دقت تمام و از روی پارتیتور. در این کار اما، که بی‌شباهت به ترجمه نمی‌دانم، در مواردی ناچار از امانت دور می‌شدم. اول در قدری ساده کردن کار تا حدی که دست کم با تکنیک ابتدایی خودم قابل اجرا باشد. دوم تغییر تنالیته وقتی گام اصلی را مناسب برای ویولن نمی‌دیدم، مثلا شاید دو دیز مینور را به دو مینور برده باشم. و سوم، حذف بعضی تکرارها که اگر با ارکستر دلچسب باشد، باری با ساز تنها ملال‌آور تواند بود

از این مجموعه، یکی را برای استفاده دوستان انتشار می‌دهم، موومان سوم از شهرزاد، سنفونیک سوئیت زیبای ریمسکی کرساکف. امضای این کار تاریخ آذر ماه پنجاه وهفت دارد

The Young Prince and the Young Princess
Sheet music, Zip file, 850 Kb

همین موومان را با اجرای یوجین اورماندی بشنوید

Nikolay Andreyevich Rimsky-Korsakov
Scheherazade Op. 35
Philadelphia Orchestra
Conducted by Eugene Ormandy
The Young Prince and the Young Princess
Audio, 2.30 Mb 9:51 Mins

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

آوازهای گرگورین

آوازهای گرگورین آکاپلاهایی هستند مونوتونیک در مدهای کلیسایی که به باور غالب، هر چند با اختلاف نظر، ریشه در دوره پاپ گرگوار کبیر دارند. اشعار این آوازها بیشتر از پسالمها و تعلیمات مسیح برگرفته می‌شود. همین دو سطر برای آشنا شدن با آواز گرگورین در حد تلذذ از آن کافی به نظر می‌رسد، اما در همین دو سطر چند اصطلاح هست که اگر بی‌شرح و توضیح بماند، مشکل را به خصوص برای آماتوران دو چندان می‌کند

اول، آکاپلا آوازی است بدون همراهی ساز. کاپلا بسته به املا ایتالیایی یا لاتینی است و آواز با ساز افاده می‌کند، و آ پیشوند تضاد است. گفته می‌شود، و منطقی هم هست، که آکاپلا خواندن آسان نیست، و اگر رهبر گروه تسلط کافی نداشته باشد، همخوانان بعد از چند میزان از کوک می‌افتند

دوم، مونوتونیک همانا تک صدایی است. راست است که چند نوع صدا آواز را می‌خوانند، ولی همه یک نت را، گیرم در اکتاوهای مختلف

سوم، مد سری منظمی از فواصل موسیقی است و مدهای کلیسایی را به طور ساده می‌توان همان تنالیته دانست که قبل از تعدیل فواصل توسط زارلن و بعد باخ، به جای ماژور و مینور امروزی رواج داشت و هنوز هم گاهی برای تصنیف ترانه‌های مذهبی مورد استفاده است، از قبیل دورین، فریژین، و لیدین

و چهارم، پاپ گرگوار یکم که به کبیر ملقب است در سالهای 540 تا 604 می‌زیست و دوره اوست که مبدا آوازهای گرگورین به شمار می‌آید، هرچند بعضی محققان موسیقی را اعتقاد بر آن است که آوازهای گرگورین بعد از سده یازدهم رواج یافت

هر چه هست، و هر چقدر برای گوش ناآشنا خسته کننده و کسالت آور ممکن است باشد، بسیار زیبا و با ابهت است آوازهای گرگورین. نمونه‌هایی از این آوازها را بشنوید

Allelulia for the Third Christmas Mass (Hypodorian) 1.39Mb 3:02Mins
Introit for the First Sunday in Advent (Hypomixolydian) 1.77Mb 3:52Mins

دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۵

امین‌الله آندره حسین

برای شنیدن قطعه‌هایی از امین‌الله حسین به وبلاگ انگلیسی بروید

اینجا بیوگرافی فارسی حسین را بخوانید

آنتی بیوتیک

نمی‌دانم این همه که ادعا می‌کنیم از همه دنیا سریم، و به خصوص در پزشکی از خیلی جاها جلوییم، این داستانها را چه طور تعبیر و تفسیر کنم

اول، سه و اندی سال پیش که آمدیم این سر دنیا، اولین باری که دخترم آنژین شد، رفتیم پیش پزشکی که از قضا ایرانی بود و بعد شد پزشک خانوادگیمان، منتها طبق معمول با شرط و شروط دخترم که آمپول نه! خانم دکتر بعد از معاینه پرسید به پنی‌سیلین حساسیت داری، و من بلافاصله پرسیدم آمپول؟! پاسخ این بود که مسلما نه، اینجا مدتهاست این وحشی‌بازیها (آمپول) منسوخ شده. بالاخره کار با پنج قرص فیصله یافت

دوم، اینجا دو مدل آنتی بیوتیک داریم که حتما تجویز هر کدام شرایطی دارد. یکی آپوآموکسی‌سیلین(1) که مثل ایران تعدادش زیاد است و مصرفش هفت تا ده روز طول می‌کشد. ولی تاکید بر این است که روزی سه بار مصرف شود، بدون نیاز به وقت نگه داشتن! تعجب می‌کنم چرا اطبای ایران هنور مریض را زجر می‌دهند که حتما باید شش یا هشت ساعت یک بار مصرف شود. یعنی هنوز (لا اقل چهار سال پیش که من ایران بودم) باید شماطه کوک کرد و نیم شب بیدار شد برای دارو! نمی‌فهمم این درست است یا آن

مدل دوم اصلا مشکل مصرف طولانی را هم ندارد. این قرص که کوآزیترومایسین(2) است، دو تا با هم روز اول و بعد روزی یکی تا سه روز مصرف می‌شود. بگذریم که این پنج قرص حدود شصت دلار قیمت دارد

باری، دوستان طبیب در ایران، نمی‌خواهند تکانی به این روشهای عصر حجری بدهند؟ یا من را روشن کنند که اشتباه می‌کنم. اسم کامل داروها را هم نوشتم که راه را برای بررسی دوستان باز کنم

(1) APO-AMOXICILLIN
(2) CO-AZITHROMYCIN

یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۵

هارمونی آرت

در شهر قشنگ ما، هر تابستان در اوایل اوت فستیوالی برگذار می‌شود به اسم "هارمونی آرت" که در آن ده روز از اول بعد از ظهر تا غروب، هر ساعتی یک گروه موسیقی در ساحل وست ونکوور هنرنمایی می‌کند

امسال اولین بار یک گروه ایرانی هم در این فستیوال شرکت کرد که نام کمند بر خود نهاده، ولی قطعه‌هایی که انتخاب کرده‌بودند نه تنها مانند سایر گروهها کسی را به رقص سهل است، به وجد نیاورد، فقط به این می‌خورد که به رسم موسیقی ایرانی گاهی سری تکان دهی و به‌بهی بگویی. . . فکر کردم چه می‌شد اگر مثلا زرد ملیجه زنده‌یاد صبا یا ترانه استاد پایور یا بندباز مرحوم کلنل را می‌نواختند

حیفم آمد قسمتهایی کوتاه از برنامه‌ها برای قضاوت سایران نگذارم، شاید من اشتباه می‌کنم. فقط ببینید که خواهران سبر و به خصوص گروه سالسای بی‌سی چطور پیر و جوان را به رقص آوردند، و حتی خانم شهردار وست ونکوور را به زدن چنان سوت بلبلی روی صحنه واداشتند
Kamand Ensemble

Sabir Sisters

BC Salsa

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: