البرز، قسمت چهارم
ساختمان کلاسهای سوم همان است که در همکف سلف سرویس است. ناظم این پایه آقای تفنگچی است، با انواع و اقسام نامها و القاب از جمله توپچی و تفنگدار. دبیر کل ریاضی (حساب و جبر و هندسه) آقای منوچهری است که در جلسه دوم کشیده آبدارش بر گونه مهدی ایمانیان که تکلیف انجام نداده، معلمی خشن و سختگیر نوید میدهد، هر چند از نظر تفهیم مطالب در رده معلمان خوب است
درس جدیدی هست امسال، انقلاب سفید، آقای پورفرزیب درس میدهد، که پسرش هم همکلاسی است. به تبع ماهیت درس، مثل تاریخ و جغرافی، بیشتر باید مو به مو حفظ شود، از آن درسها که میگوییم در امتحان عین کتاب باید نوشت، بی جا انداختن یک واو
امسال آخرین سال سیکل اول است، و برای انتخاب رشته باید در بعضی درسهای اختصاصی آن رشته نمرههای بیشتر از حد قبولی آورد. به علاوه، بر خلاف سه سال اول که کلاس بندی الفبایی است، از سال چهارم شعبه کلاس بر اساس معدل درسهای اختصاصی سال پیش تعیین میشود، لذاست که در همه پایههای سیکل دوم، شعبه یکم را کلاس علما میخوانند و شعبه نهم را کلاس علامهها، به طنز طبیعتا. البته شعبههای ده و یازده و دوازده مخصوص رشته طبیعی است که حسابشان از نه شعبه ریاضی جداست
اما چه سالی از آب در میآید سال چهارم، با بیشمار دبیران آنتیک (فسیل میگفتیم آن وقت). سرشناسترینشان بیتردید استاد رباطی است، از خیل انبوه دبیران باسابقه البرز که خوب بلد است چطور جبر سنگین چهارم ریاضی را با بذله گویی و متلک پرانی آسان کند. تکیه کلامش "خاک بر سر" است! که به همه میگوید، و تکیه رفتارش کاشتن چغندر بر سر بینوایی که مورد رضایت نباشد. نمره را از چهارده کم میکند. نیمههای سال به توابع میرسد، طبق معمول خارج از برنامه وزارتی، و خاص البرز. اف اکس چیست، کمکم جا میافتد، ولی وقتی شلوغش میکند با اف جی اکس، و اف اف جی اکس، مرد کهن میخواهد که بفهمد داستان چیست... بگذریم
دیگر دبیر شهیر این پایه مهندس نورآیین است که شیمی درس میدهد. با چشمان بسته ملکول گرمها را مخلوط میکند و مولاریته تعیین میکند. تکیه کلامش است که اگر اخراج کند سر آن میایستد، که هرگز نمیایستد، آدم مهربان و دلرحمی است
تاریخ و جغرافی را عاقله مردی تکیده و باریک و بلند درس میدهد که آذرنوش است، برایش میخوانند موش موش آذرنوش! دبیر هندسه اما حکایتی است از نبوغ ریاضی، در حل کردن آن تیپ مسائل ثابت کردنی، به بداهه و به سرعت. آقای حبیبالهی نام اوست، ولی به سبب این که سرعت بیانش جور دیگر تعبیر میشود به "حبیب سمبل" معروف است، به فتح سین و با. این اسم چنان بر قامتش نشسته که من حقیری که هرگز شر نبودهام و شیطنت نوجوانی نکردهام، یک بار که برای پرسیدن مطلبی نزدش میروم میگویم ببخشید آقای حبیب سمبل، و بلافاصله اصلاح میکنم، هر چند که همین کافی است تا صورتم رنگ به رنگ شود
محل این پایه، اشکوب فوقانی ساختمان مرکزی است، همان که در عکسها معروف است به البرز، و در ابنیه میراث فرهنگی ثبت است. ناظم این پایه مهربان مردی است ملایم و خوشرو، آقای بهمنیار، که همه دوستش دارند. شاید بهتر از او نیست برای مواظبت و محافظت از پسران نوجوان در این سن بحرانی
مطلب مرتبط: البرز، قسمت سوم
مطلب مرتبط: البرز، قسمت پنجم
درس جدیدی هست امسال، انقلاب سفید، آقای پورفرزیب درس میدهد، که پسرش هم همکلاسی است. به تبع ماهیت درس، مثل تاریخ و جغرافی، بیشتر باید مو به مو حفظ شود، از آن درسها که میگوییم در امتحان عین کتاب باید نوشت، بی جا انداختن یک واو
امسال آخرین سال سیکل اول است، و برای انتخاب رشته باید در بعضی درسهای اختصاصی آن رشته نمرههای بیشتر از حد قبولی آورد. به علاوه، بر خلاف سه سال اول که کلاس بندی الفبایی است، از سال چهارم شعبه کلاس بر اساس معدل درسهای اختصاصی سال پیش تعیین میشود، لذاست که در همه پایههای سیکل دوم، شعبه یکم را کلاس علما میخوانند و شعبه نهم را کلاس علامهها، به طنز طبیعتا. البته شعبههای ده و یازده و دوازده مخصوص رشته طبیعی است که حسابشان از نه شعبه ریاضی جداست
اما چه سالی از آب در میآید سال چهارم، با بیشمار دبیران آنتیک (فسیل میگفتیم آن وقت). سرشناسترینشان بیتردید استاد رباطی است، از خیل انبوه دبیران باسابقه البرز که خوب بلد است چطور جبر سنگین چهارم ریاضی را با بذله گویی و متلک پرانی آسان کند. تکیه کلامش "خاک بر سر" است! که به همه میگوید، و تکیه رفتارش کاشتن چغندر بر سر بینوایی که مورد رضایت نباشد. نمره را از چهارده کم میکند. نیمههای سال به توابع میرسد، طبق معمول خارج از برنامه وزارتی، و خاص البرز. اف اکس چیست، کمکم جا میافتد، ولی وقتی شلوغش میکند با اف جی اکس، و اف اف جی اکس، مرد کهن میخواهد که بفهمد داستان چیست... بگذریم
دیگر دبیر شهیر این پایه مهندس نورآیین است که شیمی درس میدهد. با چشمان بسته ملکول گرمها را مخلوط میکند و مولاریته تعیین میکند. تکیه کلامش است که اگر اخراج کند سر آن میایستد، که هرگز نمیایستد، آدم مهربان و دلرحمی است
تاریخ و جغرافی را عاقله مردی تکیده و باریک و بلند درس میدهد که آذرنوش است، برایش میخوانند موش موش آذرنوش! دبیر هندسه اما حکایتی است از نبوغ ریاضی، در حل کردن آن تیپ مسائل ثابت کردنی، به بداهه و به سرعت. آقای حبیبالهی نام اوست، ولی به سبب این که سرعت بیانش جور دیگر تعبیر میشود به "حبیب سمبل" معروف است، به فتح سین و با. این اسم چنان بر قامتش نشسته که من حقیری که هرگز شر نبودهام و شیطنت نوجوانی نکردهام، یک بار که برای پرسیدن مطلبی نزدش میروم میگویم ببخشید آقای حبیب سمبل، و بلافاصله اصلاح میکنم، هر چند که همین کافی است تا صورتم رنگ به رنگ شود
محل این پایه، اشکوب فوقانی ساختمان مرکزی است، همان که در عکسها معروف است به البرز، و در ابنیه میراث فرهنگی ثبت است. ناظم این پایه مهربان مردی است ملایم و خوشرو، آقای بهمنیار، که همه دوستش دارند. شاید بهتر از او نیست برای مواظبت و محافظت از پسران نوجوان در این سن بحرانی
مطلب مرتبط: البرز، قسمت سوم
مطلب مرتبط: البرز، قسمت پنجم
3 نظر
سلام
نمیدانم اگر یادتون باشد که مدرسه رضا شاه کبیر هم در حافظ چهاراه کالج بود. ما بچه های رضا شاه اغلب در البرز کسی را داشتیم: برادرمون ، یا مثل من که 4 پسرخاله و پسر عمویم به البرز می رفتند. من سالها به در البرز می آمدم و در ماشین عمویم منتظر می نشستم تا جهانشاه، پسر عموی شیطانم بیاید. زمانیکه مسابقات والیبال یا بسکتبال در استادیوم (فرح) داشتیم، بچه های البرز برای تشویق ما به آنجا می آمدند. غالبا با هدف و خوارزمی فینال برگزار می کردیم، که خوب آنها هم پسرانشان را می آوردند. از مدرسه شما زمین کش رفتند و پلی تکنیک را ساختند از ما زمین هایی را کش رفتند و استادیوم و بعدها تالار رودکی را ساختند. آزمایشگاه بایولوژی پنجره اش رو به تالار رودکی بود و من همیشه کنار آن می نشستم که اگر بشه پنجره را کمی باز کنم که صدای تمرین سازها را بشنوم. دخترخاله بزرگم در همین مدرسه، دوستی داشت که در گروه باله تالار بود، گاهی دو تا بلیط به او می داد و ما دیوانه وار منتظر دیدن باله دوستمان در تالار می شدیم.یکبار ظهر پنجشنبه به ما بلیط را برای شب داد، و من که نتوانستم مامانم را پیدا کنم که بهش بگویم، بی اجازه رفتم. البته عاقبت کار را می دانستم که چه بلایی بسرم می آید ولی هر چه بادا باد....در زمانیکه من آنجا بودم معلم های مشترکی با البرز نداشتم، ولی معلم های ما هم بسیار سختگیر بودند که با پسر عمویم همیشه بحث داشتیم که معلم کی سختگیرتر است. مال ما یا مال او..معلم عربی داشتیم که بیخودی سخت گیر بود و از گوساله کمتر کسی را خطاب نمی کرد، همه درس ها را زمین می گذاشتیم که مال او را از حفظ کنیم...ما هم گاهی به آندره، موبی دیک، مسیوی خودمان در حافظ، و غیره برای غذا می رفتیم. راستی کتاب جیبی را یادتون می اید در همان نزدیک شما؟ ....ممنون که خاطراتتون را نوشتید و من را هم بیاد آن زمان انداختید.
وقتی از البرز صحبت میکنی و از گذشته حرف میزنی اشک تو چشمام جمع می شه.
چه زيبا و آشنا نوشتهايد، هرچند البرزي كه ما در آن درس خوانديم 15 سال بود كه ديگر آن البرز سابق نبود، اما هميشه به ما حسي غريب، حاكي از گذشتهاش را القاء ميكرد، حسي كه بسياري را وا ميداشت تا در گوشه و كنار به دنبال نشانههايي از آن گذشته باشند.
مرحوم نورآيين هنوز هم "مهربان و دلرحم" بود و هفته بعد در حالي كه همچنان يكسره مشغول تقطير الكل صنعتي براي ساخت فنل فتالئين بود، خاطي جلسه قبل را در آزمايشگاه ميپذيرفت.
ارسال یک نظر
خانه