عنوان این وبلاگ را از دکتر بنیاحمد وام گرفتهام، مدیر دبستانم "جهان تربیت" و از اولین آموزگارانم
شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۷
شوشا گوپی
شوشا، خواننده ترانههای محلی، در هفتاد و دو سالگی در بهار نو درگذشت
شمسی عصار، فرزند آیةاللهالعظمی سید محمد کاظم عصار، استاد فلسفه دانشگاه تهران، در سال 1314 در تهران متولد شد. در هفده سالگی به پاریس رفت تا در رشته فلسفه تحصیل کند. همان جا فراگیری خوانندگی را هم جدی گرفت. در سال 1961 با نیکولاس گوپی ازدواج کرد و با او به لندن رفت. همان جا آلبومی بسیار زیبا تهیه کرد از ترانههای محلی با همراهی یک فلوت (نوازنده فرنگی) و یک تمبک
در شرکت جدید که شش ماهی است در آن مشغولم، ده دوازده همکار ایرانی دارم، بر خلاف شرکت قبلی که در آن کسی جز من از ممالک محروسه نبود. باری، امروز دو نفر از این دوستان همت کردند و مراسم ناهاری به مناسبت نوروز ترتیب دادند دیدنی. سی و چند نفر ثبت کرده بودند نامشان برای شرکت در آن، پنجاه و چند نفر آمدند، در شرکتی که دویست و اندی عضو دارد (و سالنی که سی نفر جا دارد برای جلسهها) عدد خوبی است. پذیرایی از فرنگیان با تنقلات ایرانی و بعد انواع پلو و خورش و کباب و آش ایرانی، در کنار هفت سینی ساده ولی قشنگ، غرورآفرین بود. به خصوص که در خبرنامه شبکه داخلی شرکت هم ثبت شد و به رؤیت همه همکاران دفترهای دیگر شرکت در چهار گوشه عالم رسید
ویدیویی کوتاه از این مراسم ببینید
راستی، نوروز مبارک... سالی عالی آرزو میکنم برای همه دوستان و خوانندگانم
سی سال پیش که راحت و ارزان برنامههای باله ملی ایران و اپرای تهران را در تالار رودکی میدیدیم، گمان نمیبردیم که سطح اجراها تا چه اندازه خوب است. رقصندگان، خوانندگان، ارکستر، تالار و امکانات نور و صحنه، طراحان، به راستی که همه عالی بودند، الآن که امکان مقایسه هست بهتر میفهمم
هفته پیش گروه باله رویال وینیپگ از استان مرکزی مانیتوبا مهمان بود در شهرمان و باله زیبای خفته را در تالار ملکه الیزابت اجرا کرد، اجرایی سرد و بیهیجان با رقصندههای درجه دو و سه، تا جایی که من میفهمم. ناخودآگاه سقف سالن را که سیاه و دود گرفته بود با هذلولیهای تالار رودکی مقایسه میکردم. تجسمی داشتم که اگر نیمه شبی در آن تالار تنها باشم خوفی مرگبار خواهم داشت، شاید به یاد داستان شبح اپرا! هر چند این سالن در فهرست سالنهای "تسخیر شده" شهر نیست، بر خلاف تالار ارفه. باری، نورپردازی بسیار زیبا و کار نسبتا خوب ارکستر و رهبر، نکتههای مثبت اجرا بود
در تمام زمان دو و نیم ساعتی اجرای بیروح باله، در رؤیای نوستالژیک غرق بودم... ژانت پوپلسکی زیبا را میدیدم که رقصنده اول باله ایران بود، و جمشید سقاباشی که گروه را از رقصنده غیر بومی بینیاز میکرد، هر چند گاهی مهمانانی در طراز اول دنیا، از قبیل چینکو رفیق هندی اصل، برای اجراهای خاص دعوت میشدند. سقاباشی آن اواخر خود طراحی رقص هم میکرد، کروگرافی فوق قشنگ او بر کارمینا بورانای کارل ارف فراموش نمیشود. رقصندهای هم داشتیم قدری نتراشیده و درشت اندام، جرمی آلن نام، بیشتر نقشهای بدجنس مثل پرنس روتبارت در دریاچه قو را میرقصید. رهبر ارکستر تیبور پوستای بود، هم او که در مدرسه موسیقی دانشکده هنرهای زیبا آکومپانیمان درس میداد. طراح بیرقیب لباس هلن انشا بود و طراحی صحنه هم به همین شکل در ید قدرت خلج نامی بود... بگذریم، میخواستم از داستان باله بگویم
آن گاه که شارل پرو، قصه نویس فرانسوی داستان زیبای خفته را نوشت شاید هرگز تصور نمیکرد که این قصه صد و چند سال بعد با موسیقی چایکوفسکی به چنین محبوبیتی برسد و دویست و چند سال بعد با کارتونهای(1)والت دیسنی عالمگیر شود. پرو، متولد 1628 و متوفی به سال 1703 در واقع بنیان نهاد آن چه را امروز افسانههای پریان میخوانیم. بسیاری ار این دست قصهها از اوست، از جمله سیندرلا، گربه چکمه پوش، پرنده آبی، بندانگشتی، و بسیاری دیگر، قصههایی که دستمایه بیشماری باله و اپرا و فیلم و کارتون قرار گرفته است
ناگفته نباید گذاشت که بیشتر قصههای پرو بر دست برادران گریم بازنویسی شد و در واقع اکثر این داستانها به نام این دو برادر شناخته شدهاند. یاکوب لودویگ گریم متولد 1785 و ویلهلم کارل گریم متولد 1786 در شهری نزدیک فرانکفورت در خانوادهای با شش فرزند میزیستند. کودکی آنها در زندگی محقر روستایی گذشت، و با فوت پدر در یازده سالگی یاکوب و بعد فوت پدر بزرگ به فاصله دو سال اوضاع باز هم بدتر شد. بعضی از روانشناسان امروزی اعتقاد دارند ریشههای بدبینی برادران گریم را نسبت به زندگی خانوادگی و به خصوص دید به شدت منفی آنان را نسبت به پدر خوانده و مادر خوانده (از جمله در سیندرلا و سفید برفی و هفت کوتوله) باید در همین دوران کودکی آنان یافت. اما نباید فراموش کرد که عمده داستانهایی که به اسم این برادران شهرت یافته تنها بازنوشته یا گردآورده آثار سایر نویسندگان است، و شاید فقط بتوان شور کردن این آش را محصول این دو دانست. گفتنی است که انتشاراتی امیرکبیر داستانهای برادران گریم را در دو جلد کتاب نفیس چاپ کرد چهل سال پیش، شاید هنوز باشد
ویدیویی کوتاه از این باله ببینید از سال 1963 با اجرای مارگوت فانتین
توضیح (1) چه آن زمان که کارتونهای والت دیسنی را در سینمای کوچک اشکوب سوم فروشگاه فردوسی تماشا میکردیم چهار دهه پیش، و چه آن دوره که این کارتونها را با فرزندانمان در ویدیوی خانگی میدیدیم ده پانزده سال قبل، همیشه با همین نام کارتون میشناختیم این نوع فیلم را. حالا همان از فرنگ برگشتهها یا فرنگ نشینان که جاز را جز میگویند و کاست را کست، به کاریکاتور ما میگویند کارتون و به کارتون ما میگویند نقاشی متحرک! عجبا
امروز عروسی دختر نازنین خواهرم است، یا بود، در تهران. نتوانستم بروم، بعد از پنج هفته ماندن در بستر برای کمر درد دیگر از مرخصی خبری نیست! رژیم دو ماهه را که ناهار دیگر نمیخورم نادیده گرفتم، رفتم پایین ساختمان دفترم، با یک هات داگ جشن گرفتم، و برگشتم، و غصه خوردم، بد جور
الآن به ساعت نگاه کردم، نزدیک دو بعد از ظهر، یعنی دوازده و نیم نیمه شب تهران، اگر هم رفته بودم حالا همه چیز تمام بود، خندهام گرفت
فردا هم سالگرد هجرت است، پنج سال گذشت، مثل برق و باد
روزی که اولین صفحه کنسرتوی بتهوون را خریدم، سی و اندی سال پیش، فقط اسم برنشتاین را شنیده بودم که رهبر ارکستری است فیلارمونیک نیویورک نامش، صفحههایی که ضبط کرده بیشتر با کلمبیا، هموزن خود طلا میارزند. بی کمترین درنگ اجرایی را انتخاب کردم که این نام بر آن ثبت بود. توجهی به تکنواز نداشتم، که آیساک استرن کیست و چیست! هرگز گمان نمیبردم این اجرا تا ابد محبوبترینم خواهد ماند. بعد اجراهای زیبای او را از موسیقی متن فیلم ویولنزن روی بام که شنیدم یقین کردم زیبانوازترین ویولنیست است، هنوز هم بر این ایمانم. موسیقی را هنر زیبا میدانم نه تکنیک محض. دوست دارم صدای نفس کشیدن ویولنیست را در صفحه بشنوم. دوست دارم گاهی صدای فالشی از ویولن سولیست بشنوم تا هم ثانیهای شاد شوم که توانستهام آن را تشخیص دهم و هم یقین کنم نوازنده از گوشت و پوست است
باری، آیساک استرن در فرخنده روز بیست و یکم ژوئیه 1920 در اوکراین متولد شد، در خانوادهای یهودی. تنها ده ماه داشت که خانواده به سان فرانسیسکو در ایالات متحد کوچید. اولین درسهای موسیقی را از مادرش گرفت قبل از ورود به کنسرواتوار سان فرانسیسکو در هشت سالگی. نخستین کنسرت جدی او در فوریه 1936 برگذار شد، با اجرای کنسرتوی سوم سن سانس همراه با ارکستر سنفونیک سان فرانسیسکو به رهبری پیر مونته
استرن به خاطر صفحههای پربهایی که ضبط کرده شهرت دارد، گفته شده افزون بر یکصد صفحه از دویست و چند اثر از شصت وچند آهنگساز از او به جاست. بیشتر از آن اما، برای کشف استعدادهای جوان و معرفی هنرمندانی چون پرلمن و زوکرمن و یویوما به دنیای موسیقی تحسین شده است. اما آن چه نام او را جاویدان کرد نقشی بود که در حفظ کارنگی هال نیویورک و نجات آن از تخریب به سال 1960 ایفا کرد. به همین سبب سالن اصلی این تالار را سالن استرن نامیدند
استرن یک ویولن گوارنری داشت که بیشتر با آن مینواخت، ولی دو ویولن زیگمونتوویچ هم داشت که عاشقانه دوست داشت. خود استرن از ناتان میلشتاین و آرتور گرومیو نام میبرد آن گاه که میگفت بیشتر تحت تاثیر که بوده از متقدمان
سال 1979 بود، هشت سال بعد از دیدار تاریخی ریچارد نیکسون، رئیس وقت جمهوری ایالات متحد امریکا از جمهوری خلق چین، که استرن و پیانیست همراهش دعوت شدند به سفری فرهنگی به چین. همین سفر بود که فیلمبرداری شد و بعد با نام "از مائو تا موتزارت" اسکار بهترین فیلم مستند را دریافت کرد. هشت سال بعد هم جایزه گرمی برای یک عمر فعالیت هنری به استرن تعلق گرفت
و سرانجام در حیطه زندگی داخلی هنرمند—که گاهی نمک زندگینامه هنرمندان است—استرن اول بار در 1948 با بالرینی نورا کی نام ازدواج کرد که دیری نپایید و یک سال بعد به جدایی انجامید. در سال 1951 ورا لیندنبلیت را به همسری برگزید. این دو صاحب سه فرزند شدند، هر چند در 1994 بعد از 43 سال جدا شدند! و باز به سال 1997 با لیندا رینولدز ازدواج کرد که تا سال 2001 دوام یافت. آیساک استرن در 22 سپتامبر این سال بر اثر ایست قلبی وداع گفت خیل دوستدارانش را
ویدیویی کوتاه ببینید از بازدید استرن از کتابخانه کنگره
بیستوپنجم شهریور سی وشش متولد شدم، و این شد که تا قبل از سال پنجاه وهفت هر سال همین روز شهر را برایم آذین میبستند! بعدها مهندس راه وساختمان شدم و طراح استراکچر یا سازه که هیچ ربط به ساز ندارد! ولی خوب، گاهی آرشهای به ویولنم میکشم. گاهی هم شعری مینویسم برای خودم. در سنه دوهزاروسه در تولدی دوباره به دنیای نو کوچ کردم، چهاردهم مارس بود، یک هفته به نوروز