عروسی
امروز عروسی دختر نازنین خواهرم است، یا بود، در تهران. نتوانستم بروم، بعد از پنج هفته ماندن در بستر برای کمر درد دیگر از مرخصی خبری نیست! رژیم دو ماهه را که ناهار دیگر نمیخورم نادیده گرفتم، رفتم پایین ساختمان دفترم، با یک هات داگ جشن گرفتم، و برگشتم، و غصه خوردم، بد جور
الآن به ساعت نگاه کردم، نزدیک دو بعد از ظهر، یعنی دوازده و نیم نیمه شب تهران، اگر هم رفته بودم حالا همه چیز تمام بود، خندهام گرفت
فردا هم سالگرد هجرت است، پنج سال گذشت، مثل برق و باد
0 نظر
ارسال یک نظر
خانه