البرز، قسمت پنجم

از همکلاسیهای پایه چهارم، مهرداد جنابی است که در جشنهای مدرسه گیتار میزند. سالها بعد وقتی که تحصیل موسیقی را در فرنگ تمام کند و برگردد، نامش را در تیتراژ فیلمها به عنوان مصنف موزیک متن خواهیم دید. زوج هنری مهرداد، ساسان تیموری است که شاگرد انوشیروان روحانی است و ارگ نوازی قهار
از غذا فروشیهای اطراف البرز، یکی از مهمترینشان از قلم افتاد در قسمت اول، و دوستی از مدرسه رضاشاه کبیر تذکر داده. مسیو زاریک کمی بالاتر از البرز است، بیشتر رو به روی پلی تکنیک. مغازهای کوچک دارد، ولی ساندویچهایش بینظیر است. من در دوره البرز ارادت ندارم به زاریک، ولی بعد در دوره پلی تکنیک مشتری دائمش میشوم. زمانی که شاگردی دارد نصرت نام، که بعد از سنه پنجاه وهفت، دکهای جلوی پلی تکنیک باز میکند و کتلتهایش به خصوص غوغاست. نصرت اکنون جلوی بیمارستان ساسان در بلوار دکه گلفروشی دارد. ولی مسیو زاریک در امریکاست
باری، خدا را شکر میگوییم که به کلاس بالاتر میرویم، پایه پنجم در همکف ساختمان مرکزی. تک و توکی از یاران قدیم در پایه چهارم میمانند اما! آقای بهمنیار هم با ما به کلاس بالاتر میآید و ناظم پنجم میشود
آقای اوحدی دبیر املا و انشاست، هنوز در گوشم است که مطوقه آواز داد، از درسهای کتاب فارسی. آقای مقدم دبیر جبر است، اگر کمترین تعللی کنی در حل کردن مسالهای پای تخته، میگوید انگوری هستی آقا، یعنی که باید فصل انگور که شهریور است بیایی، یعنی که تجدید خواهی شد! در چند فرمان یاد میدهد که چطور سریع مشتق بگیریم، ولی این که مشتق اصلا چیست، میگوید باشد برای بعد. تردید دارم الآن که این روش درست باشد که به سرعت از مفاهیم بگذری و تنها لم یاد بگیری، تا بتوانی جبر ششم را هم در کلاس پنجم تمام کنی
آقای آذرهوشنگ هندسه فضایی و هیئت درس میدهد، و چون قدی کوتاه دارد، میگویند باید از محور عالم (همان که در هیئت درس میدهد) برایش چهارپایهای آورد تا قدش برسد روی تخته بنویسد! شیمی با آقای شعبانپور است، همان که آن قدر اسم مواد شیمیایی مختوم به ت مثل کلسیت را با شش تشدید گفته، عادت کرده آخر همه جملههایش تای غلیظی اضافه میکند، لذاست که بچهها هم به او شعبانپورت میگویند، با تای مشدد
اما تکخال کلاس پنجم دبیر تاریخ و جغرافی است، آقای فرقانی، که سی سال بعد هم وقتی دو البرزی قدیمی به هم برسند از شاهکارهای او برای هم میگویند. از گیلکهای اصیل، با لهجه غلیظ و چهره تیپیکال آن خطه. من که شیطان نیستم، سر کلاسش بچهها تیرم میکنند صدای تارزان در میآورم! وقتی میگویدم آی جان، همشهری هستی هوای همشهری را داشته باش کلاس میترکد از خنده، که محصل باید هوای معلم داشته باشد! از سخنان قصار ایشان است که ناپلئون را کشتند ولی البته نمرد
مطلب مرتبط: البرز، قسمت چهارم
مطلب مرتبط: البرز، قسمت ششم