یکشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۶

فلوت و گیتار

همیشه در تصورم بود که دونوازی فلوت و گیتار چه خوب می‌تواند صدا دهد. درست بود تصورم. یک سی‌دی پیدا کردم از دونوازی راشل گاک (ریچل در لفظ امریکایی) گیتار نواز و سوزان هاپنر نوازنده فلوت، کارهایی بسیار زیبا اجرا کرده‌اند

قشنگ‌ترین قسمتهای این آلبوم چهار ترانه کاتالانی است که دوتای آنها را می‌توانید بشنوید

Catalonian Songs
La Nit de Nadal, 1:02 min 260 kb
El Testament de N’Amelia, 1:31 min 376 kb
Guitar Rachel Gauk
Flute Susan Hoeppner

همچنین می‌توانید اثری از خواکین رودریگو را با همین اجرا در وبلاگ انگیسی بشنوید

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶

مهستی

چندی پیش که مهستی هم رفت، میهمانی عزیز داشتم از ایالات متحد، دوستی از آن دوران طلایی نوجوانی و جوانی، چنان که افتد و دانی. کمتر فرصتی بود تا بپردازم به وبلاگم و ادای علاقه‌ای کنم به هنرمندی از همان دوران، که با بسیاری از ترانه‌هایش شاد شدیم، غمگین شدیم، عاشق شدیم، و جوانی کردیم

در این مدت بسیار ازو نوشتند و گفتند و خواندید و شنیدید. بهترین مطلب بی‌تردید از آن نویسنده و محقق جوان پژمان اکبرزاده است، گفت وگویی کرده با جهانبخش پازوکی و منوچهر بی‌بیان، خواندنی است. تنها چیزی که من می‌توانم اضافه کنم به این مرثیه‌ها، ترانه سپیده‌دم است که بسیاری از دوستان دنبالش می‌گشتند و می‌گردند

مهستی، ترانه سپیده‌دم، 6:26 دقیقه، 1.51 مگابایت
آهنگ سعید مهناویان
شعر نمیمی
تنظیم کاظم رزازان

پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۶

مشاور مسکن

بعد از دو مطلب قبلی، گارسون و آرایشگر، دیدم اگر چند سطر هم در مورد مشاوران مسکن بنویسم من هم صاحب یک تریلوژی می‌شوم! سه‌گانه‌ای در خصوص صاحبان ایرانی مشاغل در شهرمان

چندی پیش که تصمیم گرفتیم صاحب‌خانه شویم، توجهم به آگهیهای بنگاهیان مسکن جلب شد

مهندس ساختمان، مشاور مسکن
آرشیتکت، مشاور مسکن

دیدم اگر به همین شکل تورق کنم نشریه‌های ایرانی را، شاید برسم به آگهیهایی از قبیل

دکتر مهندس ترافیک و برنامه ریزی شهری، آژانس تاکسی
جراح مغز و اعصاب، فروشنده انحصاری مغز و زبان و گوشت حلال

بالاخره خانم مشاوری را انتخاب کردیم و دو سه ماهی با ایشان کار کردیم، دیدیم همان روایت بنگاههای داخل ایران است، کاخ می‌خواهی، کوخ نشانت می‌دهند، دو خوابه می‌خواهی، شش خوابه نشانت می‌دهند! ناچار با مشاور دیگری هم شروع به کار کردیم. روز دوم سوم بود که مشارالیها در تماسی تلفنی فرمودند آیین‌نامه مشاوران مسکن حکم دارد که شما نباید با بیشتر از یک مشاور در آن واحد کار کنید! دلم را گرفتم و ترکیدم از خنده. در پاسخ به حیرت بانوی مشاور عرض کردم آیین‌نامه شما نمی‌تواند برای من تکلیف تعیین کند، مثل آن است که بگویم مطابق آیین‌نامه ساختمانی، کارفرمای من باید فقط با یک مهندس مشاور کار کند. بعد از خنده‌ای سیر، به خود آمدم که مشتریان این کاسبان از چه تیپ هستند که به این باور رسیده‌اند با همه می‌توانند چنین شوخی کنند

باری، بعد از دو سه ماهی کار با مشاور جدید، بالاخره فهمیدم اشکال اساسی آنجاست که این دوستان به کارهای کوچک عادت ندارند و وقتشان را برای آپارتمان فسقلی تلف نمی‌کنند. خانم مشاور هم بعد از نشان دادن چند مورد معدود، برای خلاصی از ما فرمودند به این که ما سخت سلیقه هستیم و آپارتمانی به پسند ما و با بودجه ما پیدا نمی‌شود. خداحافظ

آخرین سنگر اعتقادم که تا ایرانی هست باید با او کار کرد اینجا درهم شکست. مجبور شدم به مشاور فرنگی رجوع کنم. مشاوری که فقط مواردی را نشانم می‌دهد که با خواسته‌ها مطابقت دارد. مشاوری که از هر پنج موردی که می‌بینیم چهار موردش را خودش رد می‌کند و اشکالها را می‌گوید. مشاوری که با حوصله و صبور است و با دقت به نظرت گوش می‌دهد و توجه می‌کند. مشاوری که... در یک کلام مشاور است، یعنی معتمد من

مطلب مرتبط
تریلوژی صاحبان ایرانی مشاغل
قسمت اول، گارسون
قسمت دوم، آرایشگر

سه‌شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۶

آرایشگر

خانه بی‌بانو خانه نیست، مشکلش هم یکی و دو تا نیست. یادم به سالهای سال پیش می‌افتد که ویگن این را در ترانه‌ای می‌خواند

بیست و چند سال بود قدم به سلمانی نگذاشته بودم. همسرم موهایم را اصلاح می‌کند. قبل از ازدواج هم خواهرم می‌کرد، از روزی که درسش به پایان رسید و از مملکت بریتانیا بازگشت. می‌گفت آنجا کسی به سلمانی نمی‌رود

این یک ماهی که همسرم و دخترم به سفر رفته‌اند برای تعطیل تابستانی، اصلاح سر معضل شد، معضلی. تا ناچار شدم فکری کنم برای گیس افشان شده به هر روی. یادم به آرایشگاهی افتاد در نزدیکی منزل، که همسرم می‌گفت بانوی صاحبش را می‌شناسد، سفارش می‌کرد اگر لازم شد به ایشان رجوع کنم. کردم

نه که تصور کنید بی تمهید، روز قبل با تلفن و با احترامات فائق وقت گرفتم. و روز موعود زودتر از دفترم بیرون زدم با حاشیه کافی برای ترافیک و هر اتفاق پیش‌بینی نشده، وقت آرایشگر را به اندازه وقت خودم حائز اهمیت دانستم. باری، بیست دقیقه زود رسیدم، و به دعوت بانوی اصلاحگر در گوشه‌ای نشستم، که ایشان مشغول آرایش گیسوان بانویی بودند

قریب چهل دقیقه گذشت، یعنی بیست دقیقه بعد از وقت پیش گرفته، شاد بودم که دیگر کار آن بانو به پایان نزدیک است، از ظواهر بر می‌آمد. در باز شد و دختری نوجوان وارد شد. آرایشگر عزیزمان که به یقین اسمی از سویل و روسینی نشنیده بود چنان که من در نظر مجسم می‌کردم ایشان را در حال آواز خواندن، دخترک را بر صندلی اصلاح نشاند و خرامان به سوی حقیر آمد که من امروز تاخیر دارم و این دختر خانم قبل از شما وقت دارد! فقط بلند شدم و به طرف در رفتم تا مبادا به آشنای همسرم نازک‌تر از گل بگویم

عادت داریم. در مطب پزشکان، در ملاقاتهای کاری، و همه جا. یادم آمد دوستانی داشتیم که وقتی برای ساعت هفت دعوتشان می‌کردیم شاید نزدیک ده آفتابشان طالع می‌شد. باز یادم آمد اوایل جوانی که سر ساعت مقرر به مهمانیها می‌رفتم، اکثر با میزبان ناآماده و نا ملبس روبه رو می‌شدم، تا کم‌کمک یاد گرفتم قدری تخفیف دهم و نیم ساعتی دیر بروم، هرگز بیشتر از نیم ساعت نتوانستم

چهار سال است در آخر دنیا هستیم به روایت همسرم در وبلاگش، هر روز چند بار عهد کرده‌ام برای هیچ کاری به ایرانی نازنین رجوع نکنم. خنده‌ام می‌گیرد، مگر خودم که هستم
توضیح لازم – در نقد پست قبلی، گارسون، چندین مطلب دریافت کردم. پس باید توضیح دهم. اول، من به جوان ایرانی که کار می‌کند افتخار می‌کنم، بیشتر برای این که در این سر دنیا یاد گرفته باید کار کند، هر چه و هر که باشد خانواده‌اش، گو باش... دوم، اگر می‌نویسم مشاهده‌ام را، تلاشی است تا به آن جوان که یک قدم به جوهر انسانی نزدیک شده و فارغ از ژست و ادای ایرانی کار می‌کند همراه با تحصیل، یادآوری کنم منتی بر سر دنیا ندارد، سهل است، به خاطر خودش موظف است شاد و شنگول باشد، آن طور که ضرورت جوانی است. اکثر جوانان نسل دومی گوژی بر پشت دارند و سنگین راه می‌روند، نگاهشان هم عمق ندارد، تیله‌ای است در چشم‌خانه، دقت کنید
مطلب مرتبط
تریلوژی صاحبان ایرانی مشاغل
قسمت اول، گارسون
قسمت سوم، مشاور مسکن

دوشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۶

گارسون

رستورانی است "باغ نان" نامش، طبخی مطبوع دارد و قیمتی معقول، در ورودی وست ونکوور در محوطه پارک رویال شمالی. نیم سلف است به روایتی، وارد که شدی غذایت را انتخاب می‌کنی، پرداخت که کردی نوشیدنی را تحویل می‌گیری با یک شماره و به سر میزت می‌روی تا گارسون غذا را بر سر میز آورد. انتخاب و برداشتن انواع سس و کارد و چنگال و دستمال هم با خودت است، از میزی که در گوشه‌ای است

نشسته بودم در کنجی غرق در تفکر، هنوز چندان فرنگی نشده‌ام که تا غذا از راه برسد سر در کتابی یا روزنامه‌ای فرو برم، توجهم جلب شد به دو دختر گارسون، یکی سفید، به ظن غالب کانادایی چند نسله، و دیگری ایرانی به یقین، نسل دومی به تصورم، که انگلیسی را مثل بلبل می‌گفت، اگر بلبل انگلیسی بگوید به قول دوستی از سالیان دور

آن کانادایی غذایم را آورد دقیقه‌ای بعد، نمی‌دانم چه شده بود که من شیدای کچاپ که سس را با سیب زمینی می‌خورم به تعبیری، یک لحظه خط مشی آن رستوران را از یاد بردم و از دخترک که با لبخندی زیبا می‌پرسید چیزی لازم ندارید تقاضای کچاپ کردم. جلدی پرید و برایم آورد و رفت. فقط چند لحظه بعد، گویا صحنه برای مقایسه ساخته آمده بود، بانویی سن گذشته از دخترک ایرانی تقاضای دستمال کرد، و نازنین گارسون مهربان شرقی، میز مخلفات و اسباب سفره را در گوشه سالن نشان سالخورده بانو داد که هر چه می‌خواهید آن جاست

از این لحظه توجهم سخت به صحنه‌ها جلب شد. لبخند دختر کانادایی یک لحظه گم نمی‌شد از صورتش، اخم دخترک ایرانی اما، در بیست و چند سالگی دو شیار عمیق بین ابروها انداخته بود. بر سر میزی که می‌رفت تا غذا را تحویل دهد گویا ارثیه چندین نسلش را می‌طلبید. اما بامزه‌ترین قسمت داستان که در تنهایی به خنده‌ام انداخت، مقایسه سرعت حرکت و عمل دو گارسون بود. آن کانادایی می‌پرید، می‌جهید، از میزی به میز دیگر، و از آشپزخانه به سر میزها. این ایرانی فیلمی با حرکت آهسته بود گویا، سنگین، مطنطن، با وقار، پرنسس اودت را ایفا می‌کرد در دریاچه قو یا شاهزاده خانمی را به نظر می‌آورد از حرمهای شرق که از سر لطف مشتری را اطعام می‌خواست کرد

نمی‌دانم، سوژه‌ای قابل نیست تا جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان و روان‌شناسان و دیگران به آن بپردازند آیا؟ فقط سیاست و اقتصاد چنین قابلیتی دارد تا به جامعه‌شناسی نخبه‌کشی بپردازند مثلا، که نیاز هر روزی و فوری ایرانی نیست به گمانم
مطلب مرتبط
تریلوژی صاحبان ایرانی مشاغل
قسمت دوم، آرایشگر
قسمت سوم، مشاور مسکن

شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۶

کنسرتوی دوم بروخ

ماکس بروخ بیشتر برای تصنیف آثاری برای ویولن شهرت دارد و به خصوص کنسرتوی نمره یکم سل مینور او در فهرست کنسرتوهای محبوب و پر اجراست. اما کمتر کسی کنسرتوهای دوم و سوم را شنیده و از وجود فانتزی اسکاتلندی اپوس 46، رومانس اپوس 42، سرناد اپوس 75 و بسیاری آثار دیگر بروخ اطلاع دارد

بروخ ملودی نویس است، لذاست که موسیقی او زیباست. به آداجوی کنسرتوی دوم گوش دهید، موومانی است تغزلی، کاملا رومانتیک، و به طرزی عجیب دلکش. آن را دوست خواهید داشت، بی تردید

بروخ در کلن آلمان متولد شد، یا پروس به روایت آن روزگار. ششم ژانویه 1838 بود، همان سالی که بیزه هم در فرانسه زاده شد. نخستین درسهای موسیقی را از فردیناند هیلر گرفت، همان که شومان کنسرتوی پیانویش را تقدیمش کرده بود. بعدها، پس از سفرهای دور و دراز، بیشتر در مانهایم مقیم شد، جایی که اولین اپرایش لورلی به سال 1863 اجرا شد. لیبرتوی(1) این اپرا از گایبل بود و به سرعت شهرتی عالمگیر برای بروخ به ارمغان آورد

بعد از آن چندی در برلن رحل اقامت افکند و از سال 1873 ساکن بن شد و پس از آن خود را وقف آهنگسازی کرد. مدتی هم به رهبری ارکستر فیلارمونیک لیورپول منصوب شد و در نهایت در سال 1891 به برلن بازگشت و شاگردانی از قبیل رسپیگی در آهنگسازی تربیت کرد. و سرانجام در همین شهر وفات یافت. دوم اکتبر 1920 چنین شد
Max Bruch
Violin Concerto No. 2, D Minor Opus 44

Violin Salvatore Accardo
Gewandhausorchester Leipzig
Conductor Kurt Masur

First Movement Adagio non troppo 12:29min 2.92mb
توضیح (1) موسیقی دوستان می‌دانند، تازه‌واردان این وادی توجه کنند اشعار متن اپرا لیبرتو گفته می‌شود به سکون با و کسر را

چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۶

پازل دنیا

پدر روزنامه می‌خواند. پسر کوچکش اما، مدام مزاحمش می شد. حوصله پدر سر رفت. صفحه‌ای از روزنامه را که یک نقشه بزرگ رنگی جهان در آن بود جدا کرد، قطعه قطعه کرد، و به پسرش گفت

بیا! کاری برات دارم. یک نقشه دنیا به تو می‌دم، ببینم می‌تونی اون رو دقیقا همون طور که بود، مثل پازلهات بچینی... و دوباره به سراغ روزنامه اش رفت. می‌دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار خواهد بود. اما یک ربع ساعت بعد پسرک با نقشه کامل شده برگشت

پدر با تعجب پرسید مادرت جغرافی یادت داده؟ پسر جواب داد جغرافی دیگه چیه... پشت اون صفحه عکس یک آدم بود. وقتی تونستم اون آدم را دوباره بسازم، دنیا هم دوباره ساخته شد
از مطلبی که دوستی از تهران فرستاد

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: