سه‌شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۶

آرایشگر

خانه بی‌بانو خانه نیست، مشکلش هم یکی و دو تا نیست. یادم به سالهای سال پیش می‌افتد که ویگن این را در ترانه‌ای می‌خواند

بیست و چند سال بود قدم به سلمانی نگذاشته بودم. همسرم موهایم را اصلاح می‌کند. قبل از ازدواج هم خواهرم می‌کرد، از روزی که درسش به پایان رسید و از مملکت بریتانیا بازگشت. می‌گفت آنجا کسی به سلمانی نمی‌رود

این یک ماهی که همسرم و دخترم به سفر رفته‌اند برای تعطیل تابستانی، اصلاح سر معضل شد، معضلی. تا ناچار شدم فکری کنم برای گیس افشان شده به هر روی. یادم به آرایشگاهی افتاد در نزدیکی منزل، که همسرم می‌گفت بانوی صاحبش را می‌شناسد، سفارش می‌کرد اگر لازم شد به ایشان رجوع کنم. کردم

نه که تصور کنید بی تمهید، روز قبل با تلفن و با احترامات فائق وقت گرفتم. و روز موعود زودتر از دفترم بیرون زدم با حاشیه کافی برای ترافیک و هر اتفاق پیش‌بینی نشده، وقت آرایشگر را به اندازه وقت خودم حائز اهمیت دانستم. باری، بیست دقیقه زود رسیدم، و به دعوت بانوی اصلاحگر در گوشه‌ای نشستم، که ایشان مشغول آرایش گیسوان بانویی بودند

قریب چهل دقیقه گذشت، یعنی بیست دقیقه بعد از وقت پیش گرفته، شاد بودم که دیگر کار آن بانو به پایان نزدیک است، از ظواهر بر می‌آمد. در باز شد و دختری نوجوان وارد شد. آرایشگر عزیزمان که به یقین اسمی از سویل و روسینی نشنیده بود چنان که من در نظر مجسم می‌کردم ایشان را در حال آواز خواندن، دخترک را بر صندلی اصلاح نشاند و خرامان به سوی حقیر آمد که من امروز تاخیر دارم و این دختر خانم قبل از شما وقت دارد! فقط بلند شدم و به طرف در رفتم تا مبادا به آشنای همسرم نازک‌تر از گل بگویم

عادت داریم. در مطب پزشکان، در ملاقاتهای کاری، و همه جا. یادم آمد دوستانی داشتیم که وقتی برای ساعت هفت دعوتشان می‌کردیم شاید نزدیک ده آفتابشان طالع می‌شد. باز یادم آمد اوایل جوانی که سر ساعت مقرر به مهمانیها می‌رفتم، اکثر با میزبان ناآماده و نا ملبس روبه رو می‌شدم، تا کم‌کمک یاد گرفتم قدری تخفیف دهم و نیم ساعتی دیر بروم، هرگز بیشتر از نیم ساعت نتوانستم

چهار سال است در آخر دنیا هستیم به روایت همسرم در وبلاگش، هر روز چند بار عهد کرده‌ام برای هیچ کاری به ایرانی نازنین رجوع نکنم. خنده‌ام می‌گیرد، مگر خودم که هستم
توضیح لازم – در نقد پست قبلی، گارسون، چندین مطلب دریافت کردم. پس باید توضیح دهم. اول، من به جوان ایرانی که کار می‌کند افتخار می‌کنم، بیشتر برای این که در این سر دنیا یاد گرفته باید کار کند، هر چه و هر که باشد خانواده‌اش، گو باش... دوم، اگر می‌نویسم مشاهده‌ام را، تلاشی است تا به آن جوان که یک قدم به جوهر انسانی نزدیک شده و فارغ از ژست و ادای ایرانی کار می‌کند همراه با تحصیل، یادآوری کنم منتی بر سر دنیا ندارد، سهل است، به خاطر خودش موظف است شاد و شنگول باشد، آن طور که ضرورت جوانی است. اکثر جوانان نسل دومی گوژی بر پشت دارند و سنگین راه می‌روند، نگاهشان هم عمق ندارد، تیله‌ای است در چشم‌خانه، دقت کنید
مطلب مرتبط
تریلوژی صاحبان ایرانی مشاغل
قسمت اول، گارسون
قسمت سوم، مشاور مسکن

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: