جمعه، تیر ۲۱، ۱۳۸۷

پلی تکنیک تهران، قسمت چهارم

کم‌کم دوستان جدید بیشتر می‌شوند، دیگر نه فقط از راه و ساختمانیها. امیر از نساجی، چنان قدی دارد که به امیرغوله معروف شده. آذر از شیمی که دلی سپرده به موسیقی دارد و دستی در تنیس. بهروز از برق، شوخ و جوانمرد. از معدود آدمها که هر لحظه و به هر شکل می‌شود به کمک او امید بست. دوست می‌شویم از انواع عجیب نادر، و تا حوالی شصت و دو سه که ازدواج می‌کند و همسرش پای همه دوستان را می‌برد رفیق می‌مانیم. منوچهر هزارخانی و فرزاد سام از برق، نه چندان صمیمی، ولی در زمره همراهانند. فرزاد کمربند مشکی دارد در کاراته. التماسش می‌کنم که من را به یک کلاس کاراته ببرد که یادش بگیرم، می‌گوید دستم برای ویولن خراب می‌شود. او هم خیلی زود با سکته از دنیا می‌رود، دو نفر... و البته سیمای نازنین از نساجی، به زودی با شاپور مهرکار ازدواج می‌کند و زوجی محبوب می‌شوند. منوچهر صامتی و خسرو برگی هم از راه و ساختمان می‌آیند. خسرو اول شاگرد می‌شود در سنه 59 و با بورس به فرانسه گسیل می‌شود. در بازگشت به استادی دانشکده فنی دانشگاه تهران می‌رود و بعد رئیس گروه راه و ساختمان. باز هم از طنزهای روزگار، در دوره فوق لیسانس در درس دینامیک سازه‌ها شاگردش می‌شوم. بی‌نهایت به من محبت دارد. چندین بار در ورود به کلاس با صدای بلند می‌گوید ما استادانی مثل مگردیچیان داشته‌ایم، تو برای چه به کلاس من می‌آیی؟ نیازی نداری!

از دفتر خاطرات، جمعه 6 فروردین
آخر اسفند با مامان و بابا سفری به دور جنوب رفتیم. با توقفی یک شبه در اصفهان، به گچساران رسیدیم و بعد آب شیرین، جایی که گاز را بی‌هدف می‌سوزانند، و چرام با یک گاوداری سوپر بزرگ. شام را در مهمانسرای بهبهان خوردیم و به دوگنبدان رفتیم. روز بعد به طرف بندر گناوه حرکت کردیم. سوای لنچهای رنگ رنگ و دیدنی، بازار دیدنی‌تر بود و عجیب. شلوارهای لی و رانگلر که در خیابان چرچیل تهران سی تومن است دست کم، آنجا هشت تومن بود. ادوکلن پورانوم و بروت که در تهران کمتر از چهل تومن نیست آنجا خریدم دوارده تومن. حیرت آور بود همه قیمتها
فردا باز خواهیم گشت به طرف خانه. چه راه درازی در پیش داریم

خیلی بامزه است بی‌نظمی و بی‌قانونی در دانشکده. در البرز که بودیم، روز بیست وهشتم اسفند سر کلاس بودیم، ساعت دوم بعدازظهر لطف می‌کردند تعطیل می‌شدیم! دانشکده بیستم اسفند تعطیل شد، و بعد خواهم دید که زودتر از بیستم فروردین فعال نخواهد شد دوباره

از دفتر خاطرات، یکشنبه 8 فروردین
دیروز موتور ماشین میزان نبود، توقفی هم در تخت جمشید داشتیم، این شد که ساعت یازده شب به اصفهان رسیدیم و به منزل خاله‌ام رفتیم. شب را ماندیم و به اصرار خاله و بچه‌ها امروز هم ماندنی شدیم. و چه خوب شد. دخترخاله نازنینم دو سال قبل در هفده سالگی رخت بربسته بود از لوکمیا، فرصتی شد بر سر مزارش بروم. سنگ نبشته‌اش را چنین خواندم
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
از تخت فولاد که برگشتم، ویولن را از جعبه بیرون آوردم و در اتاقی تنها آرشه بر آن کشیدم، وحشیانه

تظاهرات و اعتصابهای دانشجویی همچنان برقرار است گاه به گاه. هر از چندی، از زیرزمین علوم پایه که بالا می‌آییم، در حاشیه راه پله اعلامیه‌ای روی زمین افتاده، کسی جرات نمی‌کند دست به آن بزند، ولی از سر و کله بالا می‌روند که بخوانندش. من که نه دلی چندان قوی دارم و نه علاقه‌ای به این قصه‌ها، از کنار جماعت رد می‌شوم. برای خودم نشانه‌هایی دارم برای پیش از غرش طوفان، که بتوانم به موقع بگریزم از مهلکه. از جمله، انجمن صنفی در جناح راست ورودی سلف سرویس کتاب می‌فروشد روی چند میز فلزی به هم چسبیده. از نشانه‌های طوفان این است که وقتی وارد ساختمان رستوران می‌شوی دارند میزها و کتابها را جمع می‌کنند یا جمع کرده‌اند

استاد فیزیک دو، دکتر غفاری، مهربان مردی است جوان و تازه از فرنگ برگشته، عاشق مهربابا. علنی است تبلیغش. حاشیه‌های برگه‌های درسی (پلی‌کپی می‌گوییم) را با مهرهای چسبیده به هم (مهرمهرمهرمهر) تزئین می‌کند. هر وقت به دفترش می‌روم، شاید حسی دارد که جان حساسم آماده پاشیدن بذر است، از بابا می‌گوید. می‌گویم من خداپرستم. می‌گوید باش! بابا دینی جدید ندارد، همین را می‌خواهد که خدا را بشناسید و عاشق باشید، لاغیر
پلی تکنیک تهران، قسمت سوم
پلی تکنیک تهران، قسمت پنجم

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: