
اخیرا فرهنگی دریافت کردم با عنوان "فرهنگ کوچک واژههای بیگانه و برابر پارسی آنها" به کوشش پایگاه اینترنتی ایرانیان بلژیک. در نخستین صفحه فرهنگ 22 صفحهای چنین آمده که آنچه فرهنگ ما را زنده نگاه داشته زبان مادری است (ناگزیر از قدری ویرایش در نوشته شدهام) پس تلاش کنیم زبان مادری خود را پاس داریم و تا میتوانیم از واژههای زبان خودمان بهره ببریم و با آنها گفت وگو کنیم و بنویسیم. چرا از بهکار بردن واژههای زبان خود که سرمایه فرهنگی ماست سربلند نباشیم؟ آیا زبان پارسی مایه شرمساری ایرانیان است یا دستاویز سربلندی ما؟ ای ایرانی! پارسی بگو و پارسی را پاس بدار! زبان مادری ما چون گنجینهای است که از هزاران سال پیش با گذر از جنگها و کشتارها و درازای سدهها به دست من و شما رسیده و مایه سربلندی ماست. بیایید پارسی را پاس بداریم
یادم به سی و چند سال پیش افتاد، استادی داشتیم در درس مصالح ساختمانی، از استادان شهیر رشته ما. از دو ساعت درس یک ساعت و سه ربع از سیاست و اقتصاد و خدمات رضا شاه میگفت و چند دقیقهای از آجر و سیمان و گچ و آهک. رحمت بر او باد که دستش کوتاه شده از دنیا، از معلمانی بود که فریب میدهند شاگرد را. توضیح میدهم. اولین بار بیشینه و کمینه را به جای ماکزیمم و مینیمم در کتاب و جزوه ایشان دیدم و در گفتار ایشان شنیدم. اعتقادی محکم داشت که هنر نزد ایرانیان است فقط. یک بار به ساعت سیکوی یک همکلاسی اشاره کرد و پرسید چند خریدهای پسرجان. گفت ششصد تومان مثلا. گفت دوزار فولاد برده و یک قران شیشه، چرا خودت نمیسازی پسر؟! جزوهای داشت چند صفحهای که درآن ثابت میکرد حمله یک کرور ایرانی به یونان در دوره خشایارشا دروغ است که اگر چنین بود پانصد هزار سرباز روزی چقدر مواد زائد دفع میکردند و سراسر یونان را آلوده میکردند، لذا شکست آنان هم به طریق اولی دروغ است. ای جوانی، چه شوری در سر میپرورانی! باور و کیف میکردیم. تا روزی که گفت نتهای دو- ر- می هم ایرانیان اختراع کردهاند! با دو کلاس سوادی که داشتم در موسیقی، این دیگر شوخی بردار نبود. جرقهای زد که پس هر آنچه تا حال گفته حضرت استادی چنین بیمایه بوده به یقین. وه که یک جرقه چه آتشی به جان میاندازد. برگشتم به عقب، گیرم دوزار فولاد در آن ساعت بود و یک قران شیشه، دستمزد چه، تکنولوژی و طراحی و فکر چه قیمتی دارد، و حمل چه طور؟ آن داستان تنگه یونانی لطیفه بود یا پشت هم اندازی یا تحقیق علمی که چنان شیفتهاش میشدیم
باری، این همه مقدمه کردم تا به فرهنگ پارسی برسیم. میپذیرم که فرهنگ را زبان مادری زنده نگه داشته، هر چند تنها عامل نیست، یکی از دههاست. سؤال این است، زبان مادری چیست؟ آن که از مادر آموختهایم و از یک سالگی راحت و بدون ترس از این که ریشه هر واژه چیست گفتهایم، یا این که فرهنگی همراه داشته باشیم و در هر کلمه سره و ناسره را با تعصب کورانه بکاویم؟ تفاوتی میگویند هست بین ادیب و زبانشناس، که این دومی بیشتر به تحول و پویایی زبان باور دارد. زبان با زمان پیش میرود و بر دست استفاده کننده غربال میشود، نه با حکمهای غلیظ و شدید. همان قدر که مهندسان در سر کار رایانه نمیگویند، مردم در کوی و برزن پارسی نمیگویند، زور بر نمیدارد. فارسی محترم است بر ایرانی، و پاس داشته است و معزز است، نیاز به صدبار جریمه نوشتن نیست که پاس بداریمش
اما فارغ از اصل اصیل مذکور، که بینیازم میکند از این فرهنگ، جز در کاری تحقیقی محض، چند مدخل را در وارسی سریع آن دیدم که یادداشت برداشتم، اگر اصولا بتوان فرهنگ و مدخل نام نهاد بر اینها
احدی = هیچ کسی
احد کس است و احدی کسی، نه هیچ کسی. به احدی نگو، یعنی به کسی نگو
اختراع = نوآوری
نوآوری اصلا بار معنایی اختراع ندارد. مرسوم است طفلکان محصل ایرانی در لحظه ورود خدایگان آموزگار به کلاس برخیزند، به احترام یا از ترس، اگر معلمی بگوید برای من قیام نکنید نوآوری کرده، اختراع نکرده. به بیان ریاضی اختراع نوآوری است ولی نوآوری لزوما اختراع نیست
ارکستر = همنوازی
اول، همنوازی اسم مصدر است یعنی با هم نواختن، چطور میتواند ارکستر افاده کند. بعد، گیرم این درست، حالا ارکستر سنفونیک را چه بگوییم؟ ارکستر مجلسی را چه؟ کوارتت و دوئت چطور
استحکامات = سنگربندیها
باز هم سنگربندی اسم مصدر است، شاید بتوان استحکامات را معادل سنگرها دانست که در آن هم تردید دارم، ولی سنگربندیها بیتردید غلط است
پستچی = نامهرسان
بسیار خوب، قبول، با خود پست چه کنیم؟ وزارتخانه پست وتلگراف و تلفن را چه کنیم
تسکین = آرامش
کجا آرامش مفهوم تسکین دارد؟ یک تزریق دردم را تسکین میدهد ولی آرامشم در گرو آن نیست
تقرب = نزدیکی
اول، نزدیکی در فارسی متضمن مفهومی دیگر است. دوم، تقرب از نظر بار معنایی، و نه معادل گزینی عربی-فارسی، مورد قبول و نظر یار بودن است و به طور اخص حضرت باری
حرم سرا = پرده سرا
هیچ شباهت بین این دو نیست. پرده سرا بیشتر فروشگاه پرده را متبادر میکند به ذهن. شاید در نظر واژه گزین پردهای که بر سر در حرم آویخته و حاجبی بر آن نظارت داشته این خلط مبحث را باعث شده است
زنجان = زنگان
اسم خاص هم باید مشمول این جاگزینیها شود؟ در عجبم و در خوف که اسم حقیر هم با این شکل پاریا شود
صلوة = نماز
گیرم صلوة را نماز بگوییم، با کل خود نماز چه کنیم، بسمالله الرحمن الرحیم را چه بگوییم، اصلا، در اذان حی علیالصلوة را چه کنیم
قصیده = چکامه
غزل حکمی ندارد در این فرهنگ؟ و رباعی و مثنوی و ترجیعبند
وبلاگ = تارنگار
باز در حیرتم که حال با کامپیوتر چه کنیم؟ با اینترنت چطور
هذیان = چرند
طفلک بیماری که تب دارد چرند میگوید؟ برای فرهنگ نویسی کمترین کاری که میتوان کرد رجوع به فرهنگهای دیگر است و اتخاذ سند برای فیش نویسی
علیایحال، این فرهنگ را با فرمت پیدیاف میتوانید از
اینجا بردارید. بسیاری از مدخلها برای کار تحقیقی خالی از لطف نیست. داشتم فکر میکردم اگر در اتاقی ده ایرانی باشند ده سلیقه و ده قانون خواهند داشت، بی هیچ تلاش برای نزدیک کردن سلیقهها. این است که در شهر خطکشی عابر، بدتر، آییننامه عبور بیمعنی است. و در گفتن و نوشتن حکم فرهنگستان، بدتر، خود فرهنگستان بی معنی است، چون اعضایش را نمیپسندیم، مگر خود عضو باشیم