جهان تربیت، قسمت ششم
کتابخوانهای نسل ما دینی بزرگ دارند به کتابهای طلایی انتشارات امیرکبیر. این سری کتابهای کودکان ابتدا در ده-دوازده مجلد منتشر شد، هر جلد قصهای معروف و محبوب را در پنجاه صفحه خلاصه کرده و بازنوشته با نثری مناسب نوآموزان دبستانی. فندق شکن، پشه بینی دراز، دیوید کاپرفیلد، الماس آبی، دلاوران میزگرد، جک غول کش از این سری است. حالا اما به شصت وشش شماره رسیده، آخرین آنها امیرارسلان است. بعد از انتشار مجموعه قصههای زندهیاد صبحی در "قصههای خوب برای بچههای خوب" توجهی بیشتر به ادبیات خاص کودکان جلب میشود، و داستانهایی از هانس کریستین اندرسن و برادارن گریم بارها به روایات گوناگون انتشار مییابد. در کنار این کتابها دو مجله کیهان بچهها و اطلاعات کودکان هم هفتگی منتشر میشوند، با یک دنیا قصه دنباله دار و داستان مصور و شعر و نقاشی. و البته بیمناسبت نیست یاد شود از خانم عاطفی که مانند صبحی در رادیو ایران قصه میگوید سالها. برنامههایی که در کنار داستان شب و جانی دالر و صبح جمعه کلاسیک میشوند
باری، افسوس که با تغییر منزل، ناگزیر به شعبه نوساز مجیدیه منتقل میشوم. وقتی فغان و هوارم به آسمان میرسد که نمیخواهم از دوستان جدا شوم، دکتر بنیاحمد قول میدهد ملاقات آنان را میسر کند برایم. عجیب آن که دست کم یک بار به وعده وفا میکند و در ماه اول یا دوم یک روز در ساعت ناهاری، فرشید پریور را با ماشین مدرسه به ساختمان جدید میفرستد تا ساعتی با هم باشیم
نیکبختی است باز در جوار آقای پوریوسفی بودن. بار دیگر درسی از او میگیرم که تا ابد همراهم میماند. بعد از ناهار روی نیمکتی نشستهام که او هم در کنارم مینشیند، نمیدانم چه صحبت میشود و چه میگویم که نگاهم میکند، از آن نگاهها، و میگوید همیشه حد نگه دار، و بعد مشروح میکند که اصلا حد چیست و چطور نگاه بایدش داشت
اما از معلمها، امسال آقای مهندسان فارسی و متعلقات درس میدهد و آقای پورنصر حساب و هندسه. آقای مهندسان هر وقت فرصتی باشد و فراغتی از درس وزارتی، حافظی از دفتر میآورد که به نوبت باید بخوانیم تا او شرح دهد. عجیب است که در سر راه به معلمهای فارسی نازنین برمیخورم تا هر روز شیفتهتر شوم. آقای پورنصر هم عالی است در حساب، ولی در ساختمان قدیمی خیابان بهار حساب ششم را آقای شاد درس میدهد که از آن معلمهای معروف در کل تهران است. او را چند نوبت، به خصوص آخر سال به مجیدیه میفرستند تا تقویت کند ریاضی ما را. مرابحه و مسالههایی که یک مجهول را باید فرض کرد عمده درس حساب است و شکلهای سه بعدی و دستور محاسبه حجم و سطح کل و سطح جانبی شاه بیت هندسه
در شعبه مجیدیه ساختمانهای پسران و دختران دو سوی یک حیاط است، و وسط حیاط بین دو قسمت نرده کشی. کسی مخالفتی ندارد که بچهها از قسمتهای بازشوی نردهها رد شوند، ولی ظاهرا قانونی نانوشته دختر و پسر را جدا نگاه میدارد، شاید هنوز سن ترجیح دوستی با جنس مخالف نرسیده. اینجا با مطبخ و رستوران بزرگ ناهار را هم مدرسه میدهد. سوای حصهای که اول در سینی به هر نفر میدهند، خانم بنیاحمد با دیسهای بزرگ غذای اصلی در سالن میچرخد و با مهربانی (هر چند هنوز بداخلاق است!) اصرار میکند هر که سیر نشده بگوید. نمیدانم چرا اوایل سال با این صحنه یاد فیلم اولیور تویست میافتم، نه آن نسخه قدیمی که دیوید لین کارگردانی کرده، آن که به صورت سری از تلویزیون پخش میشود
آخرین صحنههایی که از دبستان در پس ذهن نشسته امتحانات نهایی است. حوزه امتحانی یک مدرسه بزرگ دولتی است و با ماشین مدرسه به آنجا میرویم. روز اول در امتحان حساب در تبدیل یکی از واحدهای مدل قدیمی (سیر و مثقال و بقیه) که اصلا دوست ندارم اشتباه میکنم. روز دوم، بعد از دیکته، امتحان شفاهی فارسی است. ممتحن غریبه است ولی برای دل قوی داشتن بچهها آقای مهندسان هم در گوشهای از اتاق نشسته، و وقتی کار من به انتها میرسد به رویم لبخندی میزند، یعنی که بیست را گرفتم. این لبخند و چهره مهربان آقای مهندسان پاداش شش سال تلاش در جهان تربیت است، که هرگز فراموش نخواهم کرد
توضیحی برای خوانندهای که نمیداند، زمان ما شش سال دبستان بود و شش سال دبیرستان. تازه دو سال بعد خانم دکتر فرخرو پارسا وزیر آموزش و پرورش، دبستان را پنج ساله کرد، سه سال دوره راهنمایی تحصیلی تاسیس کرد، و دبیرستان را به چهار سال تقلیل داد
توضیح دوم، نمونهای از سرمشقهای دکتر بنیاحمد در تصویر دیده میشود با خط من، اما میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است! در این سرمشقها بیشتر ترکیب دو به دوی حروف تمرین داده میشد و لذا از تکرار حرفهای همشکل و گذاشتن نقطه صرفنظر میشد
جهان تربیت، قسمت پنجم
باری، افسوس که با تغییر منزل، ناگزیر به شعبه نوساز مجیدیه منتقل میشوم. وقتی فغان و هوارم به آسمان میرسد که نمیخواهم از دوستان جدا شوم، دکتر بنیاحمد قول میدهد ملاقات آنان را میسر کند برایم. عجیب آن که دست کم یک بار به وعده وفا میکند و در ماه اول یا دوم یک روز در ساعت ناهاری، فرشید پریور را با ماشین مدرسه به ساختمان جدید میفرستد تا ساعتی با هم باشیم
نیکبختی است باز در جوار آقای پوریوسفی بودن. بار دیگر درسی از او میگیرم که تا ابد همراهم میماند. بعد از ناهار روی نیمکتی نشستهام که او هم در کنارم مینشیند، نمیدانم چه صحبت میشود و چه میگویم که نگاهم میکند، از آن نگاهها، و میگوید همیشه حد نگه دار، و بعد مشروح میکند که اصلا حد چیست و چطور نگاه بایدش داشت
اما از معلمها، امسال آقای مهندسان فارسی و متعلقات درس میدهد و آقای پورنصر حساب و هندسه. آقای مهندسان هر وقت فرصتی باشد و فراغتی از درس وزارتی، حافظی از دفتر میآورد که به نوبت باید بخوانیم تا او شرح دهد. عجیب است که در سر راه به معلمهای فارسی نازنین برمیخورم تا هر روز شیفتهتر شوم. آقای پورنصر هم عالی است در حساب، ولی در ساختمان قدیمی خیابان بهار حساب ششم را آقای شاد درس میدهد که از آن معلمهای معروف در کل تهران است. او را چند نوبت، به خصوص آخر سال به مجیدیه میفرستند تا تقویت کند ریاضی ما را. مرابحه و مسالههایی که یک مجهول را باید فرض کرد عمده درس حساب است و شکلهای سه بعدی و دستور محاسبه حجم و سطح کل و سطح جانبی شاه بیت هندسه
در شعبه مجیدیه ساختمانهای پسران و دختران دو سوی یک حیاط است، و وسط حیاط بین دو قسمت نرده کشی. کسی مخالفتی ندارد که بچهها از قسمتهای بازشوی نردهها رد شوند، ولی ظاهرا قانونی نانوشته دختر و پسر را جدا نگاه میدارد، شاید هنوز سن ترجیح دوستی با جنس مخالف نرسیده. اینجا با مطبخ و رستوران بزرگ ناهار را هم مدرسه میدهد. سوای حصهای که اول در سینی به هر نفر میدهند، خانم بنیاحمد با دیسهای بزرگ غذای اصلی در سالن میچرخد و با مهربانی (هر چند هنوز بداخلاق است!) اصرار میکند هر که سیر نشده بگوید. نمیدانم چرا اوایل سال با این صحنه یاد فیلم اولیور تویست میافتم، نه آن نسخه قدیمی که دیوید لین کارگردانی کرده، آن که به صورت سری از تلویزیون پخش میشود
آخرین صحنههایی که از دبستان در پس ذهن نشسته امتحانات نهایی است. حوزه امتحانی یک مدرسه بزرگ دولتی است و با ماشین مدرسه به آنجا میرویم. روز اول در امتحان حساب در تبدیل یکی از واحدهای مدل قدیمی (سیر و مثقال و بقیه) که اصلا دوست ندارم اشتباه میکنم. روز دوم، بعد از دیکته، امتحان شفاهی فارسی است. ممتحن غریبه است ولی برای دل قوی داشتن بچهها آقای مهندسان هم در گوشهای از اتاق نشسته، و وقتی کار من به انتها میرسد به رویم لبخندی میزند، یعنی که بیست را گرفتم. این لبخند و چهره مهربان آقای مهندسان پاداش شش سال تلاش در جهان تربیت است، که هرگز فراموش نخواهم کرد
توضیحی برای خوانندهای که نمیداند، زمان ما شش سال دبستان بود و شش سال دبیرستان. تازه دو سال بعد خانم دکتر فرخرو پارسا وزیر آموزش و پرورش، دبستان را پنج ساله کرد، سه سال دوره راهنمایی تحصیلی تاسیس کرد، و دبیرستان را به چهار سال تقلیل داد
توضیح دوم، نمونهای از سرمشقهای دکتر بنیاحمد در تصویر دیده میشود با خط من، اما میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است! در این سرمشقها بیشتر ترکیب دو به دوی حروف تمرین داده میشد و لذا از تکرار حرفهای همشکل و گذاشتن نقطه صرفنظر میشد
جهان تربیت، قسمت پنجم
3 نظر
Chera update nemikonid???????
Thanks for the bringing back memories.
سلام خدمت شما
از سر کنجکاوی و از روی علاقه به مدرسه ای که در آن دوران خوش دبستان را گذرانده بودم در جست و جوی مطلبی درباره مدرسه ام آمدم.مدرسه فراموش نشدنی جهان تربیت در منطقه مجیدیه.
مطالبتان خیلی برایم جالب بود.با این همه احساس نوشته بودید.من سال 1376 وارد این مدرسه شدم و پنج سال در انجا درس خواندم.و الان هم یک سالی هست که دانشجوام.خوشحال شدم.یاعلی.
ارسال یک نظر
خانه