نقد بر نقد
تصور میکنم مدتی که صبر کردم تا خواننده منصف خود دريابد نقدی که بر مطالب وبلاگ دريافت کرده بودم چه اندازه غير علمی و دور از انصاف بود کافی باشد. فقط میخواهم نکاتی را در اين مورد اضافه کنم
به خاطر میآورم، قريب سی سال پيش بود که در بعضی کلاسهای دانشکده هنرهای زيبا به طور مستمع آزاد شرکت میکردم؛ دست کم در دو مورد با نويسنده نقد کذايی هم کلاس شدم - هر چند که ايشان بنده را به خاطر ندارند - اول کلاس آکومپانيمان تيبور پوستای رهبر گروه باله بود، که ايشان با پيانو يک نوازنده فلوت را همراهی میکرد، و سرعت اجرا درست نبود. پوستای از من سرعت درست را پرسيد و پاسخ صحيح دادم. و دوم کلاس آناليز هارمونيک دکتر شاهين فرهت، که سنفونی هفتم بروکنر مورد بررسی بود و در ميان دانشجويان موسيقی، فقط بنده حقير بودم که تشخيص دادم فرم موومان دوم آن روندو است. بگذريم
مینويسند دانش موسيقی من سطحی است. اين را کلی گويی میگويند که به هيچ دردی نمیخورد، سهل است، اصولا کلی گويی گزاره نيست، و به بيان رياضی – و منطقی - نمیتوان در مورد درستی يا نادرستی آن نظر داد. واقعا در اين همه مطلب که نوشته ام، حتی يک سطر غير سطحی پيدا نمیشود که رحم و شفقت ايشان را نسبت به حقير جلب کند؟ يا موردی نيست که دانشمندان موسيقی بتوانند هدايتم کنند تا ديگر اشتباه نکنم، و لااقل با طمطراق ننويسم. راستی، طمطراق نوشته ام کجاست؟! و مردسالاری من از کجای نوشته ام استنتاج شده است
واقعا نمیفهمم، اين که استالين بزرگ ترين جنايت کار بشری بوده چه ربطی دارد به اين که کمونيستها وحشتناکند؟ چرا گاهی ضمير ناخودآگاه از ما گربه ای میسازد که به بلند شدن چوبی فرار کنيم؟ و چقدر بد است که نفرت از انسانها را با شنيدن کار خيرشان به ياد آوريم. من چه میدانم بانو فرح ديبا يا نادژدا فون مک عين خير بوده اند يا مظهر شر، شرحی بر حالی نوشته ام و منبع گذران زندگی هنرمندی را باز گفته ام، به من چه که هر کسی از ظن خود يارم میشود
در بيان معلمان حسين، هر چه دوباره میخوانم شوقی حس نمیکنم؛ ولی در اين که حسين زاده سرزمين من است قطعا هيجان داشته ام و دارم. اشکال آن کجاست؟ لحن موسيقی حسين هم، اگر دانش سطحی بنده اجازتی بر اظهار نظر دهد، کاملا ايرانی است، و اين را در يک شب غرورانگيز که با آهنگساز گذراندم در سراپای وجودش حس کردم. درسی هم که به من داد در کوتاهی مدت آن شب، استفاده از تئوری موسيقی غربی در کنار ملودی و حتی تناليته ايرانی است. چهارگاه راپسودی ايرانی نمره 2 او را کدام موسيقی شرقی غير ايرانی دارد، اگر دانش موسيقی ما به غرب محدود نباشد و قدری دستگاههای ايرانی را بشناسيم
در جايی من به بدترين چوب رانده میشوم که ناسيوناليست عتيقم، و در جايی ايشان ايراد میکنند که ارکستر سنفونيک مشکوة کاملا ايرانی نبود! مگر فيلارمونيک برلن چند نوازنده آلمانی دارد؟ و بعد، نوازندگان ايرانی ارکستر فراموش شده اند؟ ژرژ مارديروسيان کنسرت مايستر نبود؟ مجيد انتظامی ابوای اول نبود؟ محمد اهتمام کلارينت اول، و وندی آصف جاه فلوت اول آن ارکستر نبود؟ به علاوه، احساسات کمونيستی و هم غير ناسيوناليستی که از نظر نقاد ما بسيار پسنديده است، چطور نوازندگان اروپای شرقی پاپتی
میشوند به ظن ايشان؟! ژوزف اشچگولسکی هورن اول، و دوروتا سايک نوازنده ويولنسل کجا پاپتی بودند؟ چه بد که در اين سر دنيا دسترسی به بروشورهای برنامه های ارکستر – که همه را در تهران نگاه داشته ام - ندارم تا همه نوازندگان را نام ببرم، و حافظه ام بيشتر ياری نمیکند. البته اگر نوازندگان و موسيقيدانان ارزشمند ارمنی را ايرانی ندانيم داستان به کلی فرق میکند
بيشتر وارد جزئيات نمیشوم، میدانم اگر ايشان میدانست نوشته اش جايی بررسی میشود، در نهايت دو دست بيشترش آب میکشيد، لذا به همين اکتفا میکنم. با آرزوی قدری انصاف بيشتر برای همه ما، به خصوص وقتی که میدانيم داريم برای کسی در مورد دوستش مینويسيم، در غیاب او
0 نظر
ارسال یک نظر
خانه