دوشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۶

گوگوش

تا آخر سالهای چهل، یعنی سیزده چهارده سالگی، توجهی چندان جدی به موسیقی نداشتم. موسیقی برایم خلاصه می‌شد در گرام توپاز خواهر بزرگم که صفحه‌های تام جونز و فرانک سیناترا بر آن می‌چرخید. و برنامه‌های پنج‌شنبه عصرهای تلویزیون، هنر برای مردم، که رامش و پرتو و عارف در آن می‌خواندند. و صفحه‌های گلپا و ایرج پدرم که اصلا دوست نداشتم، نه چهچهه‌های آن دو را و نه غم و غصه‌ای که در آوازشان بود. و ویولن خواهربزرگم که دو سیم پوسیده داشت و سالها بود زیر تخت خاک می‌خورد. و البته آکوردیون خواهری دیگر که برای من مثل اسباب بازی بود، جدی‌ترین کارم با آن، گاهی سعی می‌کردم مثلا آهنگهای فیلم اشکها و لبخندها را درآورم، بی دانستن نت. کلیدهای سفید و براق آن را دوست داشتم و تشنه آن بودم که بفهمم آن همه دکمه سیاه آن طرف برای چه خوب است. و البته این فهرست کامل نمی‌شود بی ذکری از کلاسهای موسیقی دبستان که سرود شاهنشاهی می‌خواندیم و سرود معلم، با مطلع گر به زیر آری آسمانها

اولین بار اوایل سالهای پنجاه بود که آن دخترک خوشگل با موی کوتاه شده پسرانه توجهم را جلب کرد. گوگوش تازه از فرنگ برگشته بود. به سرعت با چند ترانه قشنگ بازار موزیک پاپ را تسخیر کرد: با نگاهت چوب می‌زنی، نامه‌هایم را بده، و دو ترانه به انگلیسی... بعدتر همکاریش با اردلان سرفراز ترانه‌سرا، شماعی زاده آهنگساز (که به طور معترضه بگویم آهنگسازیش تومنی نه قران با خوانندگیش توفیر داشت)، و واروژان تنظیم کننده، به یک سری ترانه‌های بسیار موفق و ماندگار منجر شد: جاده، دو پنجره، بارون نمیاد... قشنگ می‌خواند، قشنگ بود، و قشنگ برنامه اجرا می‌کرد. صدای شفاف و گرمی داشت و عجیب این که بی تحصیل موسیقی چندان پرت نمی‌خواند، فقط از ریتم می انداخت که معمول پاپ خوانهای ایرانی است

حتی دو سالی بعد ترک که به موسیقی کلاسیک مایل شدم، هنوز دوست داشتم ترانه‌هایش را، خوب البته بعد از یکی دو سال اول که بی اطلاعی تعصب می‌آورد، سهل است، هنوز دوست دارم ترانه‌های آن زمانش را. این مقدمه آوردم تا بگویم چه گردی می‌پاشد مرور زمان بر آدمها. دیگر دوستش ندارم، نه صدای بم شده خشک و بی‌روحش را، و نه اطوارهای زننده و بی‌مزه‌اش را. همان که یک وقتی می‌گفتند هر کاری بکند به او خوب می‌آید، حالا... کلیپ زلال می‌شوم و چه می‌شوم را ببینید

بدتر آن که وقتی آمد این سر آب همه هنرمندان لوس‌آنجلس را به چوب بی‌معرفتی راند، یعنی که این همه هنرمند همه بی‌خاصیت بوده‌اند این سالها، شهبال شب‌پره مثلا، موسیقی‌دانی که در ارکستر اپرای تهران تیمپانی می‌نواخت، منتظر نشسته بود که آفتاب گوگوش از شرق طلوع کند. طرفه آن که خیلی زود یکی از آدمهای درجه سوم و چهارم این قافله یار غارش شد، و جز با ایشان بر صحنه نمی‌رود... شگفتا... افسوس بر این گونه بی‌مایگان که ویران می‌کنند نوستالژی جوانیت را

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: