کر خردسالان ونکوور
کر خردسالان ونکوور ترانهای اجرا و ضبط کرده با عنوان "به تصورت میآید؟" فارغ از زیبایی آهنگ و شعر، صدای کودکان آوازخوان این گروه، از آسمان است و نه زمینی به تصورم. اما این ترانه، در سال 2001 با نخستین اجرای جهانی به "نادیا" اهدا شده، کودکی افغانی که در اردوگاه آوارگان فیضآباد روز و شب میگذراند، در روزگارانی در آن سالها که میدانم و میدانی
برای شنیدن این ترانه به وبلاگ انگلیسی بروید. این هم ترجمهای از شعر ترانه، تقدیم به همه کودکان جهان
سرزمینی در دور دستها به تصورت میآید؟
سرزمینی سر به سر ویرانه، خالی از عشق
طفل بازیگری نیست در معابری همه از سنگ
چنین دور سرزمینی به تصورت میآید؟
زندگی آکنده از وحشت به تصورت میآید؟
زندگیی سراسر تباهی، بی مادری یا پدر
مادر بزرگی نیست که به خانهاش بروی، دوستی نیست که عزیزش بداری
چنین دهشتبار زندگی به تصورت میآید؟
فریاد برآر، فریاد آزادی
فریاد برآر، فریاد عدالت
فریاد کن که در این فریاد با همیم
و میتوانیم به همه کودکان کمک کنیم
تا فریاد برآرند و به همه دوستان بگویند
نو روزگاری در زایش است
شب و روزی تهی از آوای موسیقی به تصورت میآید؟
فقط یک روز، بی رقصندگی، بی خوانندگی با دوستان
بادبادکی نیست مواج، که دستور چنین است
چنین روزی بی موسیقی اما به تصورت میآید؟
فریاد برآر، فریاد آزادی
فریاد برآر، فریاد عدالت
فریاد کن که در این فریاد با همیم
و میتوانیم به همه کودکان کمک کنیم
تا فریاد برآرند و به همه دوستان بگویند
نو روزگاری در زایش است
فریاد کن که در این خانواده با همیم
خانوادهای که زمینش میخوانیم
فریاد برآر و به همه دوستان بگو
نو روزگاری در زایش است
تصور سرزمینی چنین دور لازم نیست
با کودکانی خالی از عشق، در وحشت و تباهی
تصور ستیز هر روز آدمیان لازم نیست
که این سرزمین نه چندان دور است و نه افسانهای
فریاد برآر، فریاد آزادی
فریاد برآر، فریاد عدالت
فریاد کن که در این فریاد با همیم
و میتوانیم به همه کودکان کمک کنیم
تا فریاد برآرند و به همه دوستان بگویند
نو روزگاری در زایش است
فریاد کن که در این خانواده با همیم
خانوادهای که زمینش میخوانیم
فریاد برآر و به همه دوستان بگو
نو روزگاری، جهانی نو در زایش است
فریاد برآر
فریاد برآر
برای شنیدن این ترانه به وبلاگ انگلیسی بروید. این هم ترجمهای از شعر ترانه، تقدیم به همه کودکان جهان
سرزمینی در دور دستها به تصورت میآید؟
سرزمینی سر به سر ویرانه، خالی از عشق
طفل بازیگری نیست در معابری همه از سنگ
چنین دور سرزمینی به تصورت میآید؟
زندگی آکنده از وحشت به تصورت میآید؟
زندگیی سراسر تباهی، بی مادری یا پدر
مادر بزرگی نیست که به خانهاش بروی، دوستی نیست که عزیزش بداری
چنین دهشتبار زندگی به تصورت میآید؟
فریاد برآر، فریاد آزادی
فریاد برآر، فریاد عدالت
فریاد کن که در این فریاد با همیم
و میتوانیم به همه کودکان کمک کنیم
تا فریاد برآرند و به همه دوستان بگویند
نو روزگاری در زایش است
شب و روزی تهی از آوای موسیقی به تصورت میآید؟
فقط یک روز، بی رقصندگی، بی خوانندگی با دوستان
بادبادکی نیست مواج، که دستور چنین است
چنین روزی بی موسیقی اما به تصورت میآید؟
فریاد برآر، فریاد آزادی
فریاد برآر، فریاد عدالت
فریاد کن که در این فریاد با همیم
و میتوانیم به همه کودکان کمک کنیم
تا فریاد برآرند و به همه دوستان بگویند
نو روزگاری در زایش است
فریاد کن که در این خانواده با همیم
خانوادهای که زمینش میخوانیم
فریاد برآر و به همه دوستان بگو
نو روزگاری در زایش است
تصور سرزمینی چنین دور لازم نیست
با کودکانی خالی از عشق، در وحشت و تباهی
تصور ستیز هر روز آدمیان لازم نیست
که این سرزمین نه چندان دور است و نه افسانهای
فریاد برآر، فریاد آزادی
فریاد برآر، فریاد عدالت
فریاد کن که در این فریاد با همیم
و میتوانیم به همه کودکان کمک کنیم
تا فریاد برآرند و به همه دوستان بگویند
نو روزگاری در زایش است
فریاد کن که در این خانواده با همیم
خانوادهای که زمینش میخوانیم
فریاد برآر و به همه دوستان بگو
نو روزگاری، جهانی نو در زایش است
فریاد برآر
فریاد برآر
0 نظر
ارسال یک نظر
خانه