سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۴

سیاوش به روایت سیاوش

شرح زندگی محمدرضا شجریان را به روایت خود استاد بخوانید
تولدم روز اول مهرماه سال هزارو سیصد ونوزده خورشیدی در مشهد بود، در خانواده‌ای که پدربزرگم علی‌اکبر صدای بسیار رسایی داشته و به زیبایی آواز می‌خوانده است. او از مالکان بزرگ مشهد بود و از خواندن در جمع پرهیز داشت ، گاه برای دوستان سرشناسی که به دیدارش می‌آمدند می‌خواند. پدرم مهدی از صدایی پرطنین و رسا برخوردار بود و در جوانی آواز خواندن را شروع کرد، ولی خیلی زود در محیط بسته و سنتی به قرائت قرآن رو آورد و تا آخر عمر بر همان عقیده باقی ماند و در قرائت قرآن جایگاه خاصی در مشهد پیدا کرد و شاگردان زیادی برای تلاوت قرآن تربیت کرد از جمله خود من

تمام وقت من از شش سالگی به خواندن قرآن با صدای خوش می‌گذشت. در دوازده سالگی شهره خاص و عام بودم و در مجامع بزرگ مذهبی یا سیاسی آن موقع، تلاوت اول برنامه با من بود. به‌علت توانایی در تلاوت قرآن با صدای خوش، چشم و چراغ همه اعضا و دانش آموزان مدرسه و مردم بودم. در سال چهارم دبیرستان بر خلاف خواسته‌ام به دانشسرای مقدماتی رفتم و راه معلمی پیش گرفتم و از بیست سالگی به معلمی در دهات خراسان پرداختم. یک سال بعد ازدواج کردم با دختری که او هم معلم دبستان بود. همسرم خیلی با من همراه بود و با کمک او بر مشکلات مالی یک زندگی بسیار محقر پیروز شدم

از نوجوانی برای فراگیری گوشه‌های آوازی به هر دری می‌زدم و از هر کسی که شمه‌ای اطلاع داشت سؤال می‌کردم. به ندرت دسترسی به رادیو پیدا می‌کردم تا موسیقی دلخواهم را بشنوم، آن هم زمانش کوتاه بود و حاصلی نداشت. تا این که در محیط شبانه‌روزی دانشسرا میسر شد برنامه گلها و برنامه ساز تنها را بشنوم و تمریناتم را شروع کنم. کمی بعد دبیر موسیقی آقای جوان نیز راهنمایی و کمک کردند. بیشترین تمرینات سازنده در دوران معلمی در خارج شهر بود که فراغتی داشتم و اغلب به کوه و صحرا می‌زدم و تکنیک و متد را با سلیقه خودم تجربه و تمرین می‌کردم و صداهای گوناگون و تحریرها را در دستور کار خود قرار داده بودم. دوست هم‌کلاسیم ابولحسن کریمی از ابتدای کار معلمی سنتوری با خود آورده بود که بنوازد، ترغیب شدم مضراب دستم بگیرم و ببینم می‌شود زد، بعد دیدم عجب کار مشکلی است. تا دمدمه‌های صبح نشستم و آن‌قدر تمرین کردم تا توانستم آهنگی را دست و پا شکسته اجرا کنم و از آن به بعد سنتور شد یار غار من
چندی بعد صدای سنتور جلال اخباری را از رادیو مشهد شنیدم و خوشم آمد، پیدایش کردم و با هم دوست شدیم. او ساز می‌زد و من می‌خواندم و تمرینات آواز با ساز و فراگیری نت و نواختن صحیح سنتور را با ایشان شروع کردم. همان ابتدای کار که صدای سنتورم بسیار بد بود به فکر افتادم که سنتوری بسازم. کمی نجاری می‌دانستم. با زیر و رو کردن تمامی کاروانسراها و چوب‌فروشیها و با دادن یک انعام پنج تومانی، الوار پهن از چوب توت بیست ساله پیدا کردم و آن را مطابق اندازه ها بریدم. در آن زمان کسی در مشهد گوشی سنتور نمی‌فروخت. مجبور شدم صد عدد میخ نمره شش بخرم و آنها را با سوهان دستی کوچک کنم. این سنتور که دوازده خرکه بود ساخته شد و من با دلبستگی عجیب به این ساز ، تمرینات سنتورم را بیشتر کردم. با این که برای اولین بار بود چنین کاری کرده بودم و در مورد پل‌گذاری سنتور تجربه و اطلاعی نداشتم، ولی سنتور صدای دلنشینی داشت. غیر از آن سنتورهای دیگری ساخته‌ام یا در حال ساخت دارم که کا پل‌گذاری را برای موزون‌تر کردن صداها تا به حال ادامه داده ام و خوشبختانه به نتایج قابل توجهی هم رسیده‌ام. در نظر دارم در آینده کتاب یا جزوه‌ای درباره تجارب کار پل‌گذاری که روی سنتورها کرده‌ام همراه با نتایج آنها منتشر کنم تا در این زمینه کار مفیدی انجام داده باشم

در سالهای بعد از چهل با هنرمندان رادیو خراسان آشنا شده‌بودم ولی حاضر به ضبط برنامه موسیقی نبودم. در رادیو خراسان گاه اشعار عرفانی و مذهبی و گاهی قرآن می‌خواندم. سال 1345 خوشیدی به اصرار دوستم ابوالحسن کریمی برای شرکت در امتحان شورای موسیقی به اتفاق او به تهران رفتم. راهی برای نام‌نویسی و شرکت در امتحان پیدا کردیم. در اتاق شورا میز کنفرانس بزرگی بود و حدود 12دوازده نفر اعضای شورا نشسته بودند، آقای مشیر همایون شهردار رئیس شورا و آقایان حسنعلی ملاح، علی تجویدی، و مختاری و دیگران عضو بودند. گفتند بیات ترک بخوان! من هم از مایه بلند دو سه بیتی خواندم و در مایه بم فرود امدم. ضربی با یک شعر هم به درخواست آقای ملاح خواندم. بعد آقای تجویدی پرسیدند تصنیف هم می‌خوانی؟ چون تصنیف خواندن را دوست نداشتم و دون شان آوازخوان می‌دانستم، بسیار جدی گفتم ابدا. جوابی که بعد از یک ماه به ما دادند این بود که فعلا رادیو بودجه ندارد که خواننده استخدام کند

سال بعد به وسیله آقای دکتر شریف‌نژاد (که معاون رادیو خراسان بود و بسیار به من لطف داشت) قرار گذاشتیم در تابستان که ایشان در تهران هستند من هم به تهران بروم. باایشان شبی به منزل آقای حسین محبی که اپراتور با سابقه رادیو و برنامه گلها بود رفتیم و او که دوستی نزدیکی با دکتر داشت فردای آن روز مرا همراه با یک نوار که در سه گاه خوانده بودم به آقای داود پیرنیا مسئول و تهیه کننده آن زمان برنامه گلها معرفی کرد، و همان معرفی راهگشای من به رادیو ایران و و برنامه گلها شد

بعدالتحریر: هرچند کند وکاو در زندگی خصوصی هنرمندان چندان ضرورتی ندارد، از آنجا که مدت دو دهه شایعه‌های عجیب در مورد استاد در افواه جریان داشت، بد نیست اشاره‌ای مختصر به این قسمت کنم

استاد شجریان در سال 41 در بیست و دو سالگی با بانو فرخنده گل‌افشان ازدواج کرد و حاصل آن سه دختر بود، راحله و افسانه و مژگان، و یک پسر، همایون. افسانه همسر پرویز مشکاتیان است. استاد در سال 70 از این بانو جدا شد و یک سال بعد با خانم کتایون خوانساری ازدواج کرد. نتیجه این ازدواج پسر دوم است رایان نام که به سال 76 در شهر ما ونکوور متولد شد

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: