دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۴

نامه خداوند به انسان





من چشم بر تو داشتم روزی که زاده شدی
و ارزانیت داشتم هدایایی ویژه برای همه عمر

دستی بر سرت کشیدم، لبخندی بر لبت نشاندم
تا برداری نخستین قدمت را، بالندگیت را نظاره کردم
و آنگاه که با افتادن اولین دندان شیری هراس کردی
دلت قوی کردم که دندانهایی بهتر خواهی داشت

من چشم بر تو داشتم روزی که به مدرسه رفتی
و در تمام روز در کنارت بودم تا آرامت دهم
هرگاه زخمی بر زانویت و اشکی بر چشمت نشست

و در همه آن سالیان ترکت نکردم
و وسوسه راهنمایت بودن جانم رها نکرد
در هر قدم یاریت دادم تا نوجوانی شدی
با رنگارنگ هدایای خلاقیت، امید، و عشق

و تجاربی تلخ هم در راهت نهادم
تا برسی به آنچه هستی، انسانی گرم و زیبا
هر آنگاه که نیازم داشتی
و حتی آنگاه که نیازت به من نبود، یا چنین پنداشتی
یک دم روی از تو برنتافتم

لحظاتی با من سخن گفتی
و همه دعاهایت را پاسخ گفتم
هرچند گاه در وهمت چنین افتاد
که پاسخ کذا درحد آرزویت نبود

و همچنان با تو هستم
در شادی و امید، اندوه و رؤیا
در روزگار عسر، در روزهای یسر
و در همه روزهای زندگانیت

و در انتها نیز با تو خواهم بود
تا ببینم در امن و آرام به منزل برسی
و در کنارم بیارامی
در آن همه جلال مینوی

منبع: اینترنت
ترجمه از من است

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: