یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۴

مسأله کوبی برایانت

یک
روزی که دوره دو هفته ای "استراتژی کاريابی" در ماه دوم اقامتم در ونکوور پايان يافت، مدرس دوره برايمان جشن فارغ التحصيلی گرفت، هر چند يک ناهار ساده با پيتزا و مخلفات؛ جشن جشن است، هر چه خواهد گو باش

ياد روزی افتادم که از پلی تکنيک تهران فارغ التحصيل شدم، روزی در بهمن ماه 1362، بعد از پشت سر گذاشتن دو سال و نيم انقلاب فرهنگی. آن روز فرخنده با شش نفر از دوستان -- جمعی که فقط درس می خوانديم و کاری به کار کسی نداشتيم و به همين دليل نه مورد التفات "برادران" بوديم و نه مورد لطف "رفقا" -- با هزار ترس و نگرانی به پشت بام دانشکده راه و ساختمان رفتيم و زير نم برفی که می زد چند عکس يادگاری گرفتيم. اين تمام مراسم فراغتمان بود، بدون بالاپوش و کلاه، و بدون تمام آن چه سالها در عکسها ديده بوديم و در رؤيا داشتيم
باری ، نتوانستم بفهمم جشن پايان يک دوره دو هفته ای چه معنی دارد، لابد چون با رسوم محل جديد زندگيم آشنا نبودم

دو
بعد از ظهر همان روز کارت تشکری برای خانم مدرس فرستادم و در آن نوشتم "از شما خيلی چيزها ياد گرفتم که کمترين آنها کاريابی است. ممنونم." وقت خداحافظی خانم مدرس من را به گوشه ای کشيد و گفت در کارتت نوشته ای که کاريابی را خيلی کم ياد گرفته ای، و چون اطمينان دارم قصد بدی نداشته ای و احساس کردم شايد اين مساله به تفاوت زبان مربوط باشد، خواستم تاکيد کنم که در نوشته ات بيشتر دقت کنی

انگشت حيرت به دندان گزيدم بد گزيدنی. ترديد ندارم، ممکن نيست يک ايرانی در مفهوم آن چه نوشته بودم اشتباه کند. فقط قدری آشنايی با صنايع بديعی لازم است، که مدح شبيه به ذم چگونه است، و کمی زمينه رياضی يا منطق می خواهد، که وقتی فلان از بهمان بزرگ تر است، اگر بهمان خود بزرگ باشد، پس فلان بايد خيلی بزرگ باشد (در منطق می گويند فلان به طريق اولی خيلی بزرگ است). حتی با کمی هوش هم می شد اين را فهميد

با خودم فکر کردم که لاجرم هر ايرانی دست کم دو متاع از اين سه (آشنايی با بديع، احساس رياضی، وهوش) را دارد، و شايد صنايع بديعی حتی بدون درس و مکتب در خون اوست که هر روز دهها تعارف چنين بديع با هم داريم و هرگز هم دچار بد فهمی نمی شويم

به هر شکل، نفهميدم مشکل کجاست، فقط چون نمی خواستم باعث رنجش شوم، عذرخواهی کردم و گذشتم

سه
چندی بعد در کانال خبری سی.ان.ان. شنيدم که همسر يک رئيس جمهور سابق، که خود يک سناتور فعلی است، کتابی نوشته و در آن مناسبات نا متعارف همسرش را با زنی ديگر شرح داده، و اين کتاب چند ميليون پيش فروش شده است. اين که می گويم نا متعارف، در اين مدت کوتاه که به اين سر دنيا آمده ام آموخته ام که غيراز ازدواج شيوه های ديگری هم برای همزيستی معمول و متعارف است، که روابط بلند مدت يا روابط کوتاه مدت خوانده می شوند. ولی کوتاه يا بلند، ايجاد رابطه با متاهل هنوز تابو به شمار می آيد، يا به اصطلاح فارسی معاصر خط قرمز است

اما آن چه در فيلمهای خبری ديده می شود، اين خانم ذره ای حس حسادت انسانی (نمی گويم زنانه) نشان نمی دهد، سهل است، گويا به همسرش افتخار می کند که موجب هتک حرمت زنی ديگر شده، و چنان دست در دست جلوی دوربين ظاهر می شوند که به راستی حيرت آور است

نمی فهمم. می خواهم تصور کنم دلارهای پيش فروش (و بعد فروش) آن کتاب دليل اين داستان است، ولی به خود نهيب می زنم خاموش، هنوز زود است. واقعا نمی فهمم

چهار
قبل از اين که پسران صدام حسين و بعد خاموشیهای ايالتها و استانهای شرقی ايالات متحد و کانادا خوراک خبری سی.ان.ان. شوند، هر وقت کانال اين شبکه را می گيری، داستانی با عنوان "مساله کوبی برايانت" را می بينی و می شنوی. بدون اغراق روزی دهها بار در اين کانال مشاهده می کنی که کوبی با همسرش از صفه ای بالا می روند، پشت ميزی می نشينند، و به نوازش هم می پردازند

ظاهرا اين ورزشکار شهير هم چون آن رئيس جمهور، به هتک احترامات زنی غير از همسرش متهم است، و هرچند توسل به عنف را نپذيرفته، به اصل قضيه يعنی مناسبات نا متعارف معترف است. طرفه آن که در اين تصاوير رگه هايی از شرم در چهره کوبی حس می کنی، ولی در رفتار همسرش تنها نوعی افتخار همراه با تبختر به نظرت می رسد

باز هم نمی فهمم. با خود می انديشم که مناسبات اجتماعی و تعاريف اين مناسبات در فرهنگهای گوناگون بايد متفاوت باشند، و هستند، وتا اين جای قضيه مشکلی ندارم. ولی آيا احساسات غريزی انسان ها می تواند تابع تغييرات فرهنگی – جغرافيايی باشد ؟ آيا امکان دارد زنی خطايی چون اين را با غمض عين بنگرد و همسر معترف به خطا را مورد نوازش قرار دهد؟ شايد اين همه، نيست جز نمايش تبليغاتی

بی اختيار لطيفه ای به خاطرم می آيد که مدتی بر سر زبانها بود، آن گاه که آن رئيس جمهور مرتکب آن خبط شد. می گويند ايشان صندوقچه ای را با در مقفل هميشه زير تخت داشت و به همسرش سفارش مؤکد کرده بود که با آن صندوقچه کارش نباشد، که نبود، تا روز سالگرد سی سالگی ازدواجشان. آن روز ديگر طاقت خودداری بر همسر نماند و در جعبه گشود و در آن تنها سه قوطی خالی آبجو و 82 دلار نقد ديد. حس کنجکاوی بيشتر غلبه کرد و در مراسم جشن آن شب از جناب رئيس حکايت را جويا شد. آقای رئيس ناگزير اعتراف کرد که هر گاه مرتکب آن خطای کذايی می شده يک قوطی خالی آبجو در صندوقچه می گذاشته تا يادآورش شود که ديگر خلاف نکند. به خاطر همسر می آيد که بله، جنيفر، پاؤلا، و مونيکا... ولی آن پول نقد چيست؟ پاسخ آن بود که جناب رياست هر گاه قوطیهای خالی زياد می شده اند، آنها را به مرکز بازيافت می برده و نقد می کرده است
از نشریه پیوند، چاپ ونکوور، 7 شهریور 82

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: