اشکها و لبخندها
اوايل دهه 1340 وقتی شاگرد دبستانی بودم، من را به ديدن فيلم اشکها و لبخندها بردند، سينما دياموند، خيابان روزولت. از آن فيلمها بود که تازه مد شده بود: به طريقه 70 ميلی متری، با صدای استريوفونيک 6 باندی. آخر فيلم اشکم سرازير شد، هرچند که کودکی بيش نبودم، آن جا که خانواده کاپيتان از طريق کوهها کوچ می کنند. بعدها بارها اين فيلم را ديدم و هر بار داستان همان بود: اشکهای آخر فيلم
چند سال بايد می گذشت تا در دوران طلايی نوجوانی از فيلمی ديگر به همان اندازه تاثير بگيرم: ويولن زن روی بام، سينما راديوسيتی، خيابان پهلوی. حمله اين فيلم به تار و پود حساس نوجوانم از سه نقطه بود: اول حال و هوای دلدادگیهای 15-16 سالگی، دوم عشق آسمانی تازه ام به ويولن، که به خاطر آن با تمام سختی درسها ی البرز با شوق تمام نزد استاد می رفتم، مرحوم مهاجر، سرای هنر، بالای پمپ بنزين وصال، و سوم باز هم صحنه های کوچ آخر فيلم که اشک می کشيد
سالها و سالها گذشت. تقدير يا هر چه نامش هست چنين حکم کرد که برای کوچ خودم اشک بريزم ، از شهرک اکباتان تهران به ساحل شمالی ونکوور. روزی که جواز هجرت به دستم رسيد 21 فروردين 1380 بود، بدون مصاحبه. الآن را نمی دانم، ولی آن روز امتياز مهندس ساختمان 17 بود، و بعد از فضانورد که امتيازش 18 بود بيشترين ارج و قرب را داشت. فکر می کردم چه اعتباری خواهم داشت در کانادا
روز 14 مارس 2003 را که قدم به شهر زيبای ونکوور گذاشتم به عنوان تاريخ هجرت و بزرگترين واقعه زندگی هميشه به خاطر خواهم داشت. يک ماهی زمان لازم بود تا چهارشنبه سوری و نوروز و سيزده به در بگذرد و به خود آيم که چه کرده ام، چرا کرده ام، و کجا هستم. ديگر بايد دنبال کار می گشتم. شروع کردم به هر دری زدن، روزنامه ها، اينترنت، شرکتهای مهندسی مشاور در برگهای زرد، همه جا. حتی يک دوره استراتژی کاريابی گذراندم. فايده نداشت. داستان همه جا يکی بود: همه خيلی مؤدبانه تحت تأثير رزومه ام قرار می گيرند، ولی از مهندس 20 سال کار کرده انتظار دارند پی.انج باشد، که چيزی مثل مهندس مجاز است در تهران
خوب، حالا چطور بايد پی.انج شد؟ يک روز شال و کلاه کردم و به انجمن مهندسان مجاز (پی.انج ها) در برنابی رفتم. يک بغل فرم و راهنما تحويلم دادند. در راه بازگشت و در ترن هوايی همه راهنماها را خواندم، و فهميدم برای پی.انج شدن بايد قانون نظام مهندسی را امتحان داد، ولی مهم تر، بايد قبل از آن يک سال تجربه کار در کانادا داشت. اهل منطق فارسی زبان به اين می گويند "دور" و می گويند باطل است، لابد اين هم نمونه اش: بايد يک سال کار کنی تا بتوانی پی.انج شوی، ولی بايد پی.انج باشی تا بتوانی کار کنی
اين بود که با توجه به مشکل قريب الوقوع مادی، ناگزير چندی است دنبال کارهايی مثل معلم مدرسه، مسؤول پذيرش، منشی و از اين قبيل می گردم. اميدوارم ختم به خير شود و کار به ظرفشويی و زمين شويی نکشد، نه اين که اين کارها بد باشند، اصلا. مشکل اين است که در 45 سالگی اين کارها برايم قدری سنگين است
ولی به هر حال هر چه بشود، يک سؤال در ذهنم هست که آزارم می دهد: آيا شايستگی من در اين حد است؟ و آيا کانادا در اين حد از من انتظار داشت که بی مصاحبه ام پذيرفت؟ آيا مهندسان ايرانی – که در ونکوور فراوانند و حتی در رده های بالای مديريتی انجمن مهندسان مجاز شاغلند – اقدامی در اين مورد کرده اند که مثلا ده سال تجربه به عنوان يک سال تجربه کانادايی پذيرفته شود؟ قبول دارم که مهندس مجاز بايد حداقل با آيين نامه های محلی آشنا باشد، ولی واقعا اين آشنايی يک سال زمان می خواهد؟ همه ما به خاطر داريم، قبل از سال 1369 که آيين نامه بتن ايران – با ويرايش اين بنده – چاپ و منتشر شد، هر روز از يکی از آيين نامه های معتبر دنيا استفاده می کرديم و فراگيری آيين نامه های امريکا، انگلستان، فرانسه، و نظاير اينها برای مهندسان ايرانی مثل آب خوردن بود و هست. به علاوه آيين نامه که کتاب درسی نيست که خوانده، آموخته، و کنار گذاشته شود. آيين نامه برای مهندس محاسب سازه نوعی کتاب مرجع است که روزی چند بار به آن مراجعه می شود که مثلا بلوک فشاری بتن چه شکل و چه مشخصاتی دارد، اگر نه که آناليز سازه، طراحی اعضا، اثر زلزله و ديناميک سازه در همه جای دنيا يک جور است، و با تجربه ای که از کار با انگليسیها، امريکايیها، آلمانیها، و ديگران در تهران دارم؛ ايمان دارم در اين زمينه های علمی ايرانيان از همه بهترند
مهاجران آسيای شرقی چشمان ريزی دارند – لااقل اکثرشان – ولی وسعت ديد اجتماعی شان بيشتر از ماست. چندی پيش از ونکوور شمالی به ونکوور (مرکز شهر) می رفتم، راننده اتوبوس ايرانی بود، می گفت روزهای تعطيل با يک کارت اتوبوس 6 نفر می توانند سوار شوند، و اين را همه اين شرق دوریها می دانند - و البته شرق دوری ها را جور ديگری نام می برد - ولی ايرانیها به هم خبر نمی دهند
صميمانه آرزو می کنم ما هم به هم خبر دهيم، و مثلا انجمنهايی از قبيل انجمن مهندسان ايرانی تشکيل دهيم و تجربه ها را با هم در ميان بگذاريم تا مجبور نباشيم هميشه از صفر شروع کنيم، آن طور که سنت ديرينه ايرانی است
چند سال بايد می گذشت تا در دوران طلايی نوجوانی از فيلمی ديگر به همان اندازه تاثير بگيرم: ويولن زن روی بام، سينما راديوسيتی، خيابان پهلوی. حمله اين فيلم به تار و پود حساس نوجوانم از سه نقطه بود: اول حال و هوای دلدادگیهای 15-16 سالگی، دوم عشق آسمانی تازه ام به ويولن، که به خاطر آن با تمام سختی درسها ی البرز با شوق تمام نزد استاد می رفتم، مرحوم مهاجر، سرای هنر، بالای پمپ بنزين وصال، و سوم باز هم صحنه های کوچ آخر فيلم که اشک می کشيد
سالها و سالها گذشت. تقدير يا هر چه نامش هست چنين حکم کرد که برای کوچ خودم اشک بريزم ، از شهرک اکباتان تهران به ساحل شمالی ونکوور. روزی که جواز هجرت به دستم رسيد 21 فروردين 1380 بود، بدون مصاحبه. الآن را نمی دانم، ولی آن روز امتياز مهندس ساختمان 17 بود، و بعد از فضانورد که امتيازش 18 بود بيشترين ارج و قرب را داشت. فکر می کردم چه اعتباری خواهم داشت در کانادا
روز 14 مارس 2003 را که قدم به شهر زيبای ونکوور گذاشتم به عنوان تاريخ هجرت و بزرگترين واقعه زندگی هميشه به خاطر خواهم داشت. يک ماهی زمان لازم بود تا چهارشنبه سوری و نوروز و سيزده به در بگذرد و به خود آيم که چه کرده ام، چرا کرده ام، و کجا هستم. ديگر بايد دنبال کار می گشتم. شروع کردم به هر دری زدن، روزنامه ها، اينترنت، شرکتهای مهندسی مشاور در برگهای زرد، همه جا. حتی يک دوره استراتژی کاريابی گذراندم. فايده نداشت. داستان همه جا يکی بود: همه خيلی مؤدبانه تحت تأثير رزومه ام قرار می گيرند، ولی از مهندس 20 سال کار کرده انتظار دارند پی.انج باشد، که چيزی مثل مهندس مجاز است در تهران
خوب، حالا چطور بايد پی.انج شد؟ يک روز شال و کلاه کردم و به انجمن مهندسان مجاز (پی.انج ها) در برنابی رفتم. يک بغل فرم و راهنما تحويلم دادند. در راه بازگشت و در ترن هوايی همه راهنماها را خواندم، و فهميدم برای پی.انج شدن بايد قانون نظام مهندسی را امتحان داد، ولی مهم تر، بايد قبل از آن يک سال تجربه کار در کانادا داشت. اهل منطق فارسی زبان به اين می گويند "دور" و می گويند باطل است، لابد اين هم نمونه اش: بايد يک سال کار کنی تا بتوانی پی.انج شوی، ولی بايد پی.انج باشی تا بتوانی کار کنی
اين بود که با توجه به مشکل قريب الوقوع مادی، ناگزير چندی است دنبال کارهايی مثل معلم مدرسه، مسؤول پذيرش، منشی و از اين قبيل می گردم. اميدوارم ختم به خير شود و کار به ظرفشويی و زمين شويی نکشد، نه اين که اين کارها بد باشند، اصلا. مشکل اين است که در 45 سالگی اين کارها برايم قدری سنگين است
ولی به هر حال هر چه بشود، يک سؤال در ذهنم هست که آزارم می دهد: آيا شايستگی من در اين حد است؟ و آيا کانادا در اين حد از من انتظار داشت که بی مصاحبه ام پذيرفت؟ آيا مهندسان ايرانی – که در ونکوور فراوانند و حتی در رده های بالای مديريتی انجمن مهندسان مجاز شاغلند – اقدامی در اين مورد کرده اند که مثلا ده سال تجربه به عنوان يک سال تجربه کانادايی پذيرفته شود؟ قبول دارم که مهندس مجاز بايد حداقل با آيين نامه های محلی آشنا باشد، ولی واقعا اين آشنايی يک سال زمان می خواهد؟ همه ما به خاطر داريم، قبل از سال 1369 که آيين نامه بتن ايران – با ويرايش اين بنده – چاپ و منتشر شد، هر روز از يکی از آيين نامه های معتبر دنيا استفاده می کرديم و فراگيری آيين نامه های امريکا، انگلستان، فرانسه، و نظاير اينها برای مهندسان ايرانی مثل آب خوردن بود و هست. به علاوه آيين نامه که کتاب درسی نيست که خوانده، آموخته، و کنار گذاشته شود. آيين نامه برای مهندس محاسب سازه نوعی کتاب مرجع است که روزی چند بار به آن مراجعه می شود که مثلا بلوک فشاری بتن چه شکل و چه مشخصاتی دارد، اگر نه که آناليز سازه، طراحی اعضا، اثر زلزله و ديناميک سازه در همه جای دنيا يک جور است، و با تجربه ای که از کار با انگليسیها، امريکايیها، آلمانیها، و ديگران در تهران دارم؛ ايمان دارم در اين زمينه های علمی ايرانيان از همه بهترند
مهاجران آسيای شرقی چشمان ريزی دارند – لااقل اکثرشان – ولی وسعت ديد اجتماعی شان بيشتر از ماست. چندی پيش از ونکوور شمالی به ونکوور (مرکز شهر) می رفتم، راننده اتوبوس ايرانی بود، می گفت روزهای تعطيل با يک کارت اتوبوس 6 نفر می توانند سوار شوند، و اين را همه اين شرق دوریها می دانند - و البته شرق دوری ها را جور ديگری نام می برد - ولی ايرانیها به هم خبر نمی دهند
صميمانه آرزو می کنم ما هم به هم خبر دهيم، و مثلا انجمنهايی از قبيل انجمن مهندسان ايرانی تشکيل دهيم و تجربه ها را با هم در ميان بگذاريم تا مجبور نباشيم هميشه از صفر شروع کنيم، آن طور که سنت ديرينه ايرانی است
از نشریه دانستنیها ، چاپ ونکوور ، 27 تیر 82
0 نظر
ارسال یک نظر
خانه