چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۷

اثر موتزارت

عقیده به اثر موتزارت اولین بار در سال 1991 مطرح شد، توسط محقق فرانسوی، دکتر آلفرد توماتیس در کتابی به همین نام. توماتیس را گمان بر این بود که گوش سپردن به موسیقی موتزارت می‌تواند در پرورش هوش و حتی درمان بیماریهای روحی موثر افتد

دو سال بعد از دکتر توماتیس بود که راشر، شا، و کای آزمایشهایی روی این نظر انجام دادند: سه محصل با بهره هوشی کاملا یکسان را جدا کردند، برای یکی موسیقی موتزارت پخش کردند، برای دیگری موسیقی آرام پاپ، و سومی را در سکوت نگه داشتند. تست هوش بلافاصله بعد از آن نشان داد که بهره هوشی محصل اول 8 نمره بهتر شده بود. تردیدی در اصل مطلب باقی نمانده، ولی این آزمایشها و تحقیقات هنوز ادامه دارند، بلکه بتوان به نتیجه‌ای علمی دست یافت با قطع و یقین

این دو کلام بهانه‌ای بود تا بگویم: زادروز این آهنگساز نابغه مبارک
قسمتی از سرناد او را بشنوید که معروف شده به آهنگ کوچک شبانه، با اجرای فیلارمونیک وین به رهبری کارل بوم

دوشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۷

راهنمای ونکوور

عکسی که از پارک دیپ کوو در نورت ونکوور گرفته بودم برای چاپ در نشریه راهنمای ونکوور انتخاب شد

جمعه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۷

دورانهای موسیقی، قسمت دوم

رومانتیک پیشرو، از 1830 تا 1860 میلاد مسیحی

آن گاه که دوره کلاسیک به اوج رسید، کاملا مشخص شد که دیگر سازها، ارکسترها، و قالبهای موجود پاسخگوی نیاز آهنگسازان به بیان احساس یا شرح داستان نیست و عمر این دوران به سر رسیده است. این محدودیت به خصوص با آثار متاخر بتهوون و شوبرت به چشم خورد. چنین بود که موسیقی وارد دورانی جدید شد که در آن بیان احساسات انسانی بر هر چیزی تفوق داشت. به زودی، تاسیس مکتبهای ملی مثل مکتب روسی و آلمانی و بوهمی هم به گسترش بیشتر دوره اول رومانتیک کمک کرد

یکی از مشخصه‌های بارز عصر طلایی رومانتیک، هنرنمایی تکنیکی به خصوص در در تکنوازی است، همان ویرتوئوزو در لفظ فرنگی. از این دوره شروع شد تصنیف سخت‌ترین قطعه‌ها (شیطانی می‌گفتند) توسط آهنگسازان و اجرای آنها به راحتی و بی‌زحمت بر دست تکنوازان. هارمونی هم رنگین‌تر شد به تعبیری، در این دوران. تعداد و تنوع سازهای ارکستر هم دگرگون شد. از طرفی، به قدری شرح داستان، از عشقی و تراژیک تا حماسی، در بروشورهای کنسرتها معمول شد که اصطلاح موسیقی پروگراماتیک یا برنامه‌ای رواج یافت

در میان رومانتیکهای پیشرو، دو آهنگساز ملی بیشتر شایسته تذکرند: گلینکا از مکتب ملی روسی و اسمتانا از مکتب ملی بوهمی یا چک. اما سر دسته‌های شهیر این دوران شش نفرند بی‌تردید

برلیوز با سنفونی فانتاستیک
شوپن با چهار بالاد فوق زیبا، نکتورنها، اتودها، و دو پیانو کنسرتو
مندلسون با چهار سنفونی
شومان با چهار سنفونی
لیست با آثار بی‌شمار برای پیانو سولو و پوئم سنفونیکهای مازپا و له پرلود
وردی با نفیس‌ترین اپراهای تاریخ موسیقی از قبیل لاتراویاتا

رومانتیک نو، از 1860 تا 1920 میلاد مسیحی

با استثنا کردن برامس و بروکنر، آهنگسازان این دوره یکسره خود را آزاد کردند از بسیاری از قیود. می‌گفتند هر چه الهام شود خوش است، ساختار در درجه دوم اهمیت است. این دوران را می‌توان عصر شکوفایی اپرا دانست، به خصوص توسط واگنر و وردی. به علاوه مکتبهای آهنگسازی گسترش بیشتر یافتند در این دوره، ولی عمر هیچ کدام بلند نبود، مثل امپرسیونیسم که به سبب اهمیتش باید در مطلبی جداگانه به آن پرداخت

نه سنفونی بروکنر را می‌توان به راحتی مایل به دوران مدرن دانست، قدری ثقیل و عموما طولانی. چهار سنفونی برامس اما حد فاصل بتهوون و شوبرت از یک طرف و بروکنر و مالر از سوی دیگر است. آثار نمونه این دوره برای علاقه‌مندانی که دسترسی دارند به آنها به این شرح است

دفایا، عشق دختر جادوگر (مشتمل بر قسمت معروف رقص آتش)
موسورگسکی، تابلوهای نمایشگاه و شبی بر فراز کوه سنگی
بیزه، اپرای کارمن، به خصوص اورتور و آریای هابانرا
دورژاک، سنفونی دنیای نو
لالو، سنفونی اسپانیول
راول، بولرو، والس، و پیانو کنسرتو برای دست چپ
کرساکف، سنفونیک سوئیت شهرزاد
سن سانس، کارناوال حیوانات، ویولن کنسرتو
چایکوفسکی، شش سنفونی به خصوص پاتتیک، پیانو کنسرتو نمره یک، ویولن کنسرتو، سه باله نفیس

موسیقی مدرن، از 1920 میلاد مسیحی تا کنون

این دوران موسیقی کلاسیک را باید مغشوش‌ترین دوره نامید، دوره‌ای که بعد از جنگ بزرگ اول شروع شد، و در طی آن هر آهنگسازی سازی می‌زند برای خود، متفاوت از دیگران، گاه کاملا در تضاد با دیگران. نمونه‌های بارز این اغتشاش، دو آهنگساز اتریشی میان دو جنگ هستند: آنتون وبرن و فرانتز لهار. وبرن روی فرم پیشرفته‌ای کار می‌کرد که ساختار سریالی می‌خواندش، هم‌زمان، لهار اپرت کلاسیک تصنیف می‌کرد

هیچ نوع دسته بندی و هیچ قاعده‌ای را نمی‌توان حاکم بر آثار این دوره دانست. لذاست که هر موسیقی دوستی می‌تواند به طور موردی برای خود تصمیم بگیرد که چه را دوست دارد و چه را نه

فهرست جامع آهنگسازان مدرن طولانی می‌شود. به اختصار اما، بریتن، کوپلند، گرشوین، ارف، پروکوفیف، شوستاکوویچ، و استراوینسکی از نام‌آوران این دوره‌اند
نمودار زیر خلاصه تاریخی دورانها را نشان می‌دهد

قسمت اول، قرون وسطی، رنسانس، باروک، کلاسیک

چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۷

دورانهای موسیقی، قسمت اول

دورانهای موسیقی اغلب خلط می‌شوند با مکتبهای هنری و ادبی. رئالیسم ادبی مکتب است مثلا، موسیقی رومانتیک دوره زمانی است ولی، صد البته با مختصاتی. واژه‌های نشانگر دورانها هم، بسیار دیده و شنیده‌ایم، درغیرماوضع‌له به کار می‌روند. مرد همیشه مرتب و شسته و رفته و کراوات زده تیپ کلاسیک دارد، می‌گویند. زاری عاشق گیتار به دست زیر پنجره محبوبه صحنه‌ای رومانتیک است، اما. در همین موسیقی اصلا، کلاسیک می‌گویند، از قرون دور تا معاصر را افاده می‌کنند: نکتورن رومانتیک شوپن موسیقی کلاسیک است، باله مدرن استراوینسکی موسیقی کلاسیک است، و سوئیت باروک باخ هم موسیقی کلاسیک است

باری، با این مقدمه بپردازیم به دورانهای مشخص موسیقی کلاسیک غربی، به اختصار

قرون وسطی، حوالی 1150 تا 1400 میلاد مسیحی

این اولین دوره‌ای است که نمونه‌هایی از موسیقی آن باقی مانده تا بتوان با اطمینان فهمید چه صدایی داشته و چه مختصاتی این موسیقی. در واقع دیرترین قطعه‌های به جا مانده از موسیقی غیرمذهبی مربوط می‌شود به تروبادورها که چندان زیاد هم نیست. بیشترین آثار باقی مانده از این دوران اما، ریشه در کلیسا دارد

آوازهای گرگورین در همین دوران و در حوالی سده‌های یازدهم تا سیزدهم به تدریج تکامل یافت از مونوتونیک (تک صدایی) به اورگانوم (حداقل دو و گاهی سه صدا که با هم پیش می‌رفتند ولی مستقل از هم) که تصور می‌شود پایه و اساس شکل گیری هارمونی باشد. قواعد و قوانین اورگانوم برای ملودی و ریتم اما، چنان دست وپاگیر و سخت بود که آهنگسازانی چون دوویتری و فرانچسکو لاندیدنی دوره آرس نووا (1) را در قرن چهاردهم بنیان گذاشتند

رنسانس، از 1400 تا 1600 میلاد مسیحی

سده پانزدهم همراه بود با آزادی عمل بیشتر در هارمونی و بعد پولی‌فونی یا چند صدایی، که در آن صداها تنیده در هم بودند، نه مستقل از هم مثل اورگانوم. در این دوره هم، آهنگسازان بیشتر کارهای آوازی تصنیف می‌کردند. حتی معدود آثار سازی به جا مانده از این دوره، چنان ماهیت آوازی دارند که می‌توان تجسم کرد آواز را به جای ساز در شنیدن آنها. دونستابل و گیوم دوفی از آهنگساران این دوره بوده‌اند

از نیمه دوم قرن شانزدهم، می‌توان نشانه‌هایی یافت از آن چه موسیقی دوست امروزی موسیقی کلاسیک می‌داند و می‌نامد. آهنگسازان این نیم سده، به تدریج فاصله گرفتند از مدهای کلیسایی (از قبیل دورین و میگزولیدین) که بیشتر از سیصد سال حاکم بلا منازع بر مصنفان موسیقی بودند. در این دوره گامهای ماژور و مینور در آثار آهنگسازان به چشم می‌خورند و کم کم جای مدهای کلیسایی را می‌گیرند. استفاده بیشتر از ماژور و مینور از مهم‌ترین عواملی بود که راه را به روی تنالیته مدرن و موسیقی نو گشود. نام‌آورترین آهنگسازان این دوران پالسترینا و لاسوس بودند و بعد ویکتوریا و کاردوزو

باروک، حدود 1600 تا 1750 میلاد مسیحی

در دوره باروک، پایه و اساس موسیقی ریخته شد، آن طور که ما می‌شناسیم و می‌توان گفت سیصد سال دوام آورده است. ارکستر مدرن در این دوره تولد یافت، همین طور اپرا با اورتور، پرلود، آریا، رسیتاتیو، و کر. فرمهای کنسرتو، سونات، و حتی کانتات مدرن هم ریشه در این دوران دارند. خانواده زهی ویول که در دوره رنسانس شکل و تعریف مشخص نداشت با شکل گرفتن سه ساز ویولن، ویولا، و ویولنسل استاندارد شد. اختراع هارپسیکورد به پیشرفت تئوری موسیقی سرعتی مضاعف داد، و خلاصه همه سازها در همه گروهها دگرگون شدند و نزدیک به شکلهای امروزی

گامهای کلیسایی تا حوالی 1700 هنوز به حیات ادامه دادند، در بعضی آثار یا معدودی آکوردهای آنها نشانه‌هایی از این گامها دیده می‌شود. ولی با شروع سده هجدهم، هارمونی مدرن با استفاده از گامهای ماژور و مینور در تمام اروپا گسترده شد. موسیقی آوازی محدود شد و در عوض موسیقی سازی فراگیر. به تدریج شکل گرفت آن موسیقی که امروز در اصطلاح "کلاسیک" می‌خوانیم، در تقابل با موسیقی مردمی یا پاپ. این موسیقی کلاسیک در آن دوره بیشتر در مهمانیهای شام اشراف یا فضای آزاد اجرا می‌شد، و گاهی برای مناسبتهای خاص، مثل موسیقی آب هندل. این موسیقی را ارکسترهای کوچک به عنوان موسیقی زمینه (موزیک متن) در مراسم مختلف می‌نواختند و در آلمان به آن تافل موزیک می‌گفتند، که تلمان پیشرو و نامدارترین آهنگساز این نوع است

نام بردن آهنگسازان شهیر این دوران فهرستی طولانی می‌شود، نام‌آورترین آنان مونتوردی بود، کورلی، آلساندرو اسکارلاتی، پرسل، و لولی در وهله اول، ولی بزرگانی که نام باروک با اسامی آنان آمیخته بی‌تردید، یوهان سباستین باخ (باخ بزرگ) در صدرفهرست است، و بعد هندل، تلمان، رامو، کوپرن، دومینیکو اسکارلاتی، و البته ویوالدی، که همراه با کورلی بیشتر مورد توجه ویولن نوازان و ویولن دوستان است

کلاسیک، از 1750 تا 1830 میلاد مسیحی

در دوران باروک چندین فرم یا ژانر پایه گذاری شد تا در سالهای بعد تکامل یابد. اما مهم‌ترین فرم موسیقی سازی که هنوز هم پر استفاده‌ترین است در دوران کلاسیک معرفی شد: فرم سونات. ابداع این فرم خود پایه و اساسی بود برای شکل گرفتن یا تکامل فرمهای بی‌شمار مشتق از آن از قبیل کنسرتو (به مفهوم مدرن، و نه کنسرتو گروسو)، سنفونی، تریو، و کوارتت. اگر بخواهیم با دو کلمه دو دوره باروک و کلاسیک را مقایسه کنیم، شاید بتوان گفت باروک عصر پیچیدگی بافت و ساختار است که در دوره کلاسیک ساده و شفاف می‌شود

دانه‌های عصر کلاسیک توسط آهنگسازانی کاشته شد که بیشتر فراموش شده و گمنامند، مثل یوهان شوبرت، آهنگساز آلمانی قرن هجدهم که نباید با فرانتز شوبرت نامدار اشتباه شود. البته می‌توان اسامی دیگری هم در همین ردیف اضافه کرد که آشناترند، از قبیل گلوک، بوکرینی، و بی‌شک پسران باخ بزرگ، کارل فیلیپ امانوئل، ویلهلم فریدمان، و یوهان کریستیان که باخ لندنی هم می‌گویندش. گاهی سبک این آهنگسازان را روکوکو هم گفته‌اند که مثل پلی بوده برای تغییر و تحول تدریجی از اوج باروک به کلاسیک. اما قله دوران کلاسیک را در اواسط سده هجدهم دو آهنگساز فوق عادی فتح کردند: یوزف هایدن و ولفگانگ آمادئوس موتزارت
توضیح (1) مواردی که از بحث دورم می‌کند شرح نمی‌دهم، اما لینک می‌دهم به جای دیگر تا خواننده علاقه‌مند بتواند پی گیری کند، تخصصی‌تر
قسمت دوم، رومانتیک پیشرو، رومانتیک نو، مدرن

دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۷

پاسخ به یک کامنت

بارها همکاری با مجله هارمونی تاک را قطع کرده‌ام، به خاطر کامنتهای بی‌معنی ولی رنج دهنده معدودی خواننده که فقط مرض اشکال کردن دارند و، با تاسف، در دنیای ما کم نیستند. دیگر نخواهم کرد، کافی است. گفتم مریض، تعارف را کنار می‌گذارم این بار، دیده‌ام نمونه این آدمها را، همین طور که می‌خوانند مطلبی را، در ذهن می‌پرورانند کجا می‌توان گریبان گرفت، اصلا در این اندیشه نیستند که اگر لذت می‌برند بخوانند و اگر نه نه. باری، این بار پاسخ می‌دهم به کامنت یخی که ذیل مطلبم در مورد استرادیواری گذاشته‌اند

می‌نویسد: زمانی که هدف از یک نوشته معرفی، اطلاع رسانی یا امثالهم درباره فردی یا چیزی هست، آن نوشته باید با قراین مربوطه همراه شده تا زمینه فهم کامل خواننده از مطلب برآورده شودو گرنه شاید معرفی نکردن موضوعی از ناقص مطرح کردنش مفید تر باشد
اول، این باید را که گفته؟ تا چه حد باید وارد جزئیات شد؟ در یک مهمانی برای دوستی می‌خواهم بگویم ماشین چیست، حوصله این سخنرانی در حد دو دقیقه است، این "حد" به طور معترضه بگویم، از تفاوتهای فرهنگی ما با فرنگیان است. اینجا می‌گویند فلان جلسه، موضوعش، مکانش، زمانش و اگر کن فیکون شود جهان، سر وقت تمامش می‌کنند نشست را. ما جلسه را شروع می‌کنیم، ختمش با خداست! برگردم به مثال، باید از هنری فورد شروع کنم که چطور ماشین را اختراع کرد، عکسهای همه ماشینها را از موزه‌های دنیا نشان دهم، انواع موتورهای درون سوز را شرح دهم با عکس و تفضیلات، آرمهای مرسدس و تویوتا و همه ماشینها را نمایش دهم، همه اینها در دو دقیقه؟! اگر توضیح دهنده من باشم، اکتفا می‌کنم به این که ماشین چهارچرخه‌ای است که با سرعت زیاد حرکت می‌کند و به مقصدت می‌رساند، و قدری توضیح بیشتر در حد دو دقیقه
دوم، نگفتن این مختصر بهتر است از گفتن آن در حد زمان و مکان؟ تردید دارم کامنت نویس قدری تعمق کرده باشد در این قسمت

می‌فرماید: اینکه شما فردی با جایگاه استرادیواری رو بدون آوردن تصاویر سازهای دست سازش یا لیبل هاش یا ابزارهای ساخت سازش که در موزه ها موجودند یا نمونه صوتی از سازهاش یا برخی از الگوهای ابعادی سازهاش معرفی می کنین می تونه ناشی از عواملی مثل بی دقتی، یا بی حوصلگی در ارائه دقیق مطلب یا کم اطلاعی در موضوع باشه
بزرگوارانه آدرس می‌دهد که می‌توانم به موزه‌های اروپا بروم و از ابزارهای مرحوم استرادیواری تصویر تهیه کنم! واقعا چقدر وقت باید گذاشت و چقدر هزینه باید کرد تا خواننده‌ای چون این راضی شود؟ درد من را یکی از این سه می‌داند: بی‌دقتی، بی‌حوصلگی، یا کم اطلاعی (نه بی‌اطلاعی، شکر ایزد منان). احتمالی کوچک برای شق چهارم، حرکت در محدوده‌ها، خارج از حوزه دید و بینش این خواننده است

می‌گوید: اگر ظرفیت آموزش یا ارائه صحیح مطلبی در نویسنده وجود نداشته باشد، نباید در آن مورد دست به قلم برد و یا نسبت به اعتراض مخاطب جبهه گیری کرده و یا بدتر از آن، به مخاطب با لحنی این چنین روش حرف زدن رو یاد دهد
باز هم باید و نبایدها ادامه دارند، از کجا و با چه اختیاری، نمی‌دانم. این که یک روزم را صرف کرده‌ام تصاویر مورد تقاضای این خواننده را (که تقاضایی صادقانه فرض کردم متاسفانه) پیدا کنم، اسکن کنم، ادیت کنم، و تقدیم کنم جبهه گیری است؟ قدری انصاف و معرفت بد نیست، گاهی لااقل. این که با خضوع تمام تقاضا کنم در لحن کامنت بیشتر دقت شود یاد دادن روش حرف زدن است؟ گیرم باشد، این بهتر است یا هتاکی؟ شاید راست بگوید، لحنم قدری معلمانه است در این قسمت، به عادت سالها معلمی، این قدر غیر قابل بخشایش است این؟ شاید می‌شد از سر این تقصیر گذشت

اضافه می‌کند: برای من خواننده چندین ساله این سایت، این هم یک بدعت جدید و عجیبی است که چرا و چگونه مقاله ای در این سایت قرار می دین و عکس هاش رو در سایت دیگری میگزارین و واقعا جای تعجب داره آیا این سایت توانایی اصلاح مقاله رو نداره یا…؟و آیا خواننده باید سرگردان در سایت ها به دنبال تکمیل نوشته شما باشد
باز هم به حدها برمی‌گردم. این سایت توانایی هر کاری دارد با نیروی جوانی که اداره‌اش می‌کند، اصلاح، به گمان ایشان ضروری است فقط، نه من نویسنده چنین تشخیص می‌دهم و نه سردبیر مجله. تقاضای این خواننده را اجابت کردم (و متاسفم که کردم) به روشی که صلاح دیدم، به قول ایشان والسلام
اما سرگردانی این خواننده در سایتهای دیگر، واقعا تقصیر من نیست. آدرس و لینک داده‌ام، اگر کسی بلد نباشد که باید روی لینک کلیک کرد و به مقصد رسید، من بی‌تقصیرم

می‌گوید: موضوع دیگر روش ارائه عکس های پر زحمت ای است که وبلاگتان قرار داده اید و آن کیفیت بسیار پایین و غیر قابل استفاده فنی این عکس هاست که مضاف بر آن نام حک شده وبلاگتان بر آثار هنری استراد شدیدا بر زیبایی بصری این تصاویر لطمه زده است
حک شده؟! سوگند می‌خورم من حکاکی بلد نیستم، کجا حک کرده‌ام؟ کیفیت تمام شده تصاویر را هم با تجربه از فوتوبلاگم طوری انتخاب کردم که خواننده داخل ایران زیاد مشکل نداشته باشد برای دانلود. تصور نمی‌کنم بعد تصویر حداقل 600 پیکسل و حجم تصویر حدود صد وچند کی بایت کیفیتی بد (پایین؟ یا بد؟) باشد. یک احتمال هم این است که کامنت گذار نمی‌داند تصاویر بزرگ می‌شوند اگر رویشان کلیک شود

ادامه می‌دهد: هدف از گذاشتن این تصاویر با این ابعاد و کیفیت چه بوده؟ اینکه به مخاطب بگوییم ویولن چه شکلی است؟ یا مثلا ویولن های استراد قرمز رنگ است؟! و خواننده بعد از دیدن این تصاویر نازل الاحوال چه چیزی بر سطح معلومات و گستره دانشش اضافه می گردد
هدف ایشان از تقاضای تصاویر چه بوده؟ خود می‌تواند به خود پاسخ دهد. هدف من (به عبث) راضی کردن ایشان بوده. اگر به من باشد، من آن قدر عالم نیستم که همه عالم را برای اضافه کردن گستره دانش بخواهم، گاهی می‌خواهم تصویر یک شاهکار هنری را ببینم فقط برای لذت بردن و تحسین کردن، همین

و درانتها می‌گوید: اصولا داشتن تخصص در موضوع، حلقه مفقوده تمامی کارهای ماست، شاید اگر به این مسئله بیشتر اهمیت داده شود دیگر شاهد چنین مشکلاتی نباشیم و السلام
اگر من تخصص ندارم، که ندارم، درست می‌گوید طفلک، از ادراک به کلی بی‌بهره نیستم. روشهای نوین جست وجو را بلدم، و دست کم می‌دانم چطور سرگردان نشوم، چه در فضای مجازی و چه در کتابخانه‌های شهرم، والسلام! این آخری مزاح است البته، من هرگز چنان خشک مغز نیستم که حرفم را با والسلام تمام کنم، که به طعنه یعنی دیگر چیزی نگو، من حجت را تمام کردم در سخنوری

یکشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۷

استرادها

بنا به تقاضای خواننده‌ای در مجله گفت وگوی هارمونیک، تصاویری از چند نمونه استراد (سازهای ساخته بر دست آنتونیو استرادیواری) در کتابخانه‌ها پیدا کردم. افسوس که به جای قدردانی از ایشان کامنتی دریافت کردم سراپا بی‌انصافی و بی‌معرفتی. این کامنت را در ذیل مطلبم ببینید. حتما تمام می‌شد غائله، اگر به جای اختصاص یک روز تعطیلی شنبه‌ام به این کار همان وقت گفته بودم: دوست عزیز، مجله حدود و ثغوری دارد و نویسنده در آن محدوده مطلب تهیه می‌کند. به من چه که شمایی دوست ندارد مطلبش را... نخوانید جانم، حق قلمی که از شما دریافت نشده! اگر تمام اجراهای دنیا با استراد را هم با نوشته همراه می‌کردم، بی‌مایه‌ای پیدا می‌شد که بگوید چگونه اجرایی با گوارنری نگذاشته‌اید برای مقایسه! بگذریم، نمی‌توان بر همه تاثیرگذار بود، اگرنه که دنیای بهتری داشتیم، نیاز به آرزویش داشتن نبود. متاسفم، ولی به هر حال، حاصل کار را به علاقه‌مندان فهیم تقدیم می‌کنم
تصویری که گفته می‌شود از آنتونیو استرادیواری باشد
از سازهای 1690 ویولن توسکان
از سازهای 1693 ویولن لانگ پدرن
از سازهای 1696 ویولای این لید
از سازهای 1704 ویولن بتس
از سازهای 1711 ویولنسل دوپورت
از سازهای 1715 ویولن آلارد
از سازهای 1722 ویولن رود
برچسبهای دوره اول
برچسبهای دوره دوم
نمونه خرک ساخت استرادیواری
شجره نامه آنتونیو استرادیواری

شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۷

کریم چمن آرا

کریم چمن آرا، مؤسس مرکز موسیقی و فروشگاه بتهوون در تهران در گذشت

در مجله گفت وگوی هارمونیک چند سطری به یادش نوشتم، در همان اولین لحظه‌هایی که مهربان سردبیر این مجله خبرم کرد، با اندوه. ببینید مطلب را

دوشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۷

آنتونیو استرادیواری

آخرین نوشته‌ام را در مورد آنتونیو استرادیواری، ویولن ساز نامدار تاریخ موسیقی در مجله گفت وگوی هارمونیک ببینید
این تصویر ویولن همر 1707 استرادیواری را نشان می‌دهد که در حراجی سال 2006 کریستی، سه و نیم میلیون دلار امریکا فروخته شد و رکورد خرید و فروش سازهای موسیقی را در اختیار دارد

دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۷

فاریا کیست

همیشه پرسیده‌اند آشنا و غریبه، تا یاد دارم، معنی اسمم چیست، فاریا کیست... اینجا مفصلش می‌نویسم، تا بعد از این بتوانم به جایی رجوع دهم و سخن کوتاه کنم

الکساندر دوما رومانی دارد در میان دهها رومان تاریخی که تحریر کرده، کنت دو مونت کریستو عنوانش. توصیه می‌کنم به خواندنش، اگر عاشق رومانهای تاریخی هستید، و نه اگر فقط مطالب سیاسی و اقتصادی را قابل خواندن می‌دانید و در زمره منورالفکران محسوبید. برای تحریض و تحریص به خواندن کنت دو مونت کریستو، خلاصه داستان را بگویم

ملاحی جوان، ادموند دانتس نامش، با دلی باخته به مرسدس زیبا، به ناخدایی سفینه تجاری فرعون برگزیده می‌شود. همکاری دارد دانکلار نام که رقیب اوست در حرفه، همراه با فرنان عموزاده مرسدس که رقیب اوست در دلدادگی، توطئه‌ای می‌چیند که گویی ادموند از افراد ناپلئون است، در دوره‌ای که خاندان بوربن سلطنت را از بناپارت بازپس گرفته، حتی نام ناپلئون به زبان راندن جرمی سنگین است. قاضی تحقیق ویلفور نام دارد، در تفتیش ادموند پی به بی‌گناهی و ناسیاسی بودنش می‌برد، ولی در می‌یابد که ادموند در سفر تجاری اخیر و در گذر از جزیره آلب که تبعیدگاه ناپلئون است، به رازی مخوف پی برده، که پدر ویلفور از عمال جدی بناپارت است. پس در حبس او درنگ نمی‌کند

ادموند در نوشانوش ولیمه عروسی دستگیر می‌شود و در قلعه ایف (شاتودیف) که در مارسی زندانی بی برگشت است نظیر باستیل در پاریس، در سیاهچالی محبوس می‌شود. چندی که می‌گذرد، آن گاه که ادموند از همه جا ناامید است و قصد انتحار دارد، بندی مجاور که در تلاشی نافرجام نقبی زده به قصد خروج از قلعه، به محبس ادموند می‌رسد. او کشیشی دانشمند است از اهالی ایتالیا، فاریا نامش، آبه عنوان رتبه‌اش در کلیسا. دو هم‌بند، گرچه یکی پیر و یکی جوان، انسی و رفاقتی به هم می‌زنند

در هفده سالی که در پی می‌آید، آبه فاریا همه علوم زمان از جمله زبانهای رایج را به ادموند آموزش می‌دهد و ازو دانشمندی چون خودش می‌سازد. در بستر مرگ فاش می‌کند که ثروتی بی‌کران اندوخته دارد در جزیره‌ای با نام مونت کریستو، نشانش به ادموند می‌دهد که چون پسرش شده در این سالها. ادموند کالبد آبه فاریا را در جای خود می‌گذارد و با این حقه از قلعه می‌گریزد. دیری نمی‌گذرد که جزیره مونت کریستو را با گنجینه آبه فاریا تصرف می‌کند و با تیول قرار دادنش عنوان کنت برای خود می‌خرد، کنت دو مونت کریستو

چندی بعد به پاریس می‌رود و با صبر و حوصله و طی داستانهایی جذاب، از دانکلار که بارون دانکلار شده، فرنان که کنت دو مورسر شده، و ویلفور که حالا دادستان پادشاهی است انتقامهایی مخوف می‌گیرد. و همین لطف رومان است که دور از کلیشه‌های بی‌نمک عفو و بخشش، خواننده را راضی می‌کند

باری، اسم من از اینجا گرفته شده، پدر در زمان تولدم این رومان را در دست داشته، عاشق شخصیت و دانش آبه می‌شود، نام او بر من می‌گذارد با این امید که با جادوی نامها، فاریای دانشمند دیگری ساخته شود... چه عبث

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: