دوشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۶

الکساندر مارکوف

انتخاب بین تکنیک و زیبایی، سوژه همیشگی بحث و جدل دوستداران هنر بوده، به خصوص دلسپردگان موسیقی. معدود بوده‌اند نوازندگانی که در تکنیک چنان باشند که فراغتی برای پرداختن به زیبایی یابند، یا اصلا در قید تکنیک نباشند و تنها به زیبایی خالص مؤمن باشند، که به گمان من اصل اصیل هنر است. در موسیقی ایرانی اگر بخواهم مثالی بیاورم، بی آن که اصراری بر انتخابم داشته باشم، حبیب‌الله بدیعی نمونه‌ای عالی است برای نوع یکم، و زنده‌یاد لطف‌الله مجد دسته دوم را نماینده است. اولی با تکنیکی عالی (در حد ویولن نوازی ایرانی) زیبا می‌نواخت، و دومی را بدیلی در شیرین نواختن تار نیست، با سلیقه من، بی تکنیکی غریب در کارش

در موسیقی کلاسیک فرنگی هم چنین است، با این فرق که تکنیک جزئی از این موسیقی است، و نمی‌توان شیرین نوازی محض را از نوع دوم مذکور انتظار داشت. به راستی انگشت شمارند در هر دوره نوازندگانی که از صعوبتهای تکنیکی گذر کرده باشند، به حدی که بتوانند به زیبایی اثر هم بپردازند. الکساندر مارکوف بی‌تردید یکی از اینان است. کاپریسهای پاگانینی را شنیدم به سفارش یک موسیقیدان گران قدر، با اجرای مارکوف، حیرت کردم، کاپریس پاگانینی هم می‌تواند چنین زیبا باشد؟ باری، بر آن شدم چند سطری از این ویولن‌نواز معاصر بنویسم، نوازنده‌ای که منوهین درخشان‌ترینش خواند در این دوره

الکساندر مارکوف بیست وچهارم ژانویه 1963 زاده شد، در مسکو در روسیه شوروی. اولین درسهای ویولن را از پدرش آلبرت گرفت تا هشت سالگی که در کنسرتهایی همراه با پدر ظاهر شد. در سال 1982 همراه با والدینش به ایالات متحد کوچید و شهروندی این کشور را دریافت کرد. دیری نپایید که رسیتالی برگذار کرد در تالار افسانه‌ای کارنگی نیویورک که قبله آمال هر موسیقیدان است

مارکوف با ارکسترهای نفیس جهان نظیر ارکستر فیلادلفیا، ارکستر سنفونیک مونرآل، و ارکستر سنفونیک بی‌بی‌سی و رهبرهای نامدار از قبیل شارل دوتوا و لورین مازل برنامه داشته است. بیشتر اعتبار و شهرت مارکوف به سبب ضبط کاپریسهای پاگانینی است، هم صدایی و هم تصویری. در سایت یوتیوب می‌توانید ویدیوهایی از اجرای مارکوف از چند کاپریس ببینید، به خصوص زیبایی اجرای کاپریس بیست وچهارم شگفت‌انگیز است

پنجشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۶

الهه

الهه هم رفت... وای که این قافله عمر عجب می‌گذرد

الهه، ساقی، 850 کی‌بایت، 5:28 دقیقه

الهه، ساز شکسته، 870 کی‌بایت، 5:38 دقیقه

چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۶

فرهنگ پارسی

اخیرا فرهنگی دریافت کردم با عنوان "فرهنگ کوچک واژه‌های بیگانه و برابر پارسی آنها" به کوشش پایگاه اینترنتی ایرانیان بلژیک. در نخستین صفحه فرهنگ 22 صفحه‌ای چنین آمده که آنچه فرهنگ ما را زنده نگاه داشته زبان مادری است (ناگزیر از قدری ویرایش در نوشته شده‌ام) پس تلاش کنیم زبان مادری خود را پاس داریم و تا می‌توانیم از واژه‌های زبان خودمان بهره ببریم و با آنها گفت وگو کنیم و بنویسیم. چرا از به‌کار بردن واژه‌های زبان خود که سرمایه فرهنگی ماست سربلند نباشیم؟ آیا زبان پارسی مایه شرمساری ایرانیان است یا دستاویز سربلندی ما؟ ای ایرانی! پارسی بگو و پارسی را پاس بدار! زبان مادری ما چون گنجینه‌ای است که از هزاران سال پیش با گذر از جنگها و کشتارها و درازای سده‌ها به دست من و شما رسیده و مایه سربلندی ماست. بیایید پارسی را پاس بداریم

یادم به سی و چند سال پیش افتاد، استادی داشتیم در درس مصالح ساختمانی، از استادان شهیر رشته ما. از دو ساعت درس یک ساعت و سه ربع از سیاست و اقتصاد و خدمات رضا شاه می‌گفت و چند دقیقه‌ای از آجر و سیمان و گچ و آهک. رحمت بر او باد که دستش کوتاه شده از دنیا، از معلمانی بود که فریب می‌دهند شاگرد را. توضیح می‌دهم. اولین بار بیشینه و کمینه را به جای ماکزیمم و مینیمم در کتاب و جزوه ایشان دیدم و در گفتار ایشان شنیدم. اعتقادی محکم داشت که هنر نزد ایرانیان است فقط. یک بار به ساعت سیکوی یک هم‌کلاسی اشاره کرد و پرسید چند خریده‌ای پسرجان. گفت ششصد تومان مثلا. گفت دوزار فولاد برده و یک قران شیشه، چرا خودت نمی‌سازی پسر؟! جزوه‌ای داشت چند صفحه‌ای که درآن ثابت می‌کرد حمله یک کرور ایرانی به یونان در دوره خشایارشا دروغ است که اگر چنین بود پانصد هزار سرباز روزی چقدر مواد زائد دفع می‌کردند و سراسر یونان را آلوده می‌کردند، لذا شکست آنان هم به طریق اولی دروغ است. ای جوانی، چه شوری در سر می‌پرورانی! باور و کیف می‌کردیم. تا روزی که گفت نتهای دو- ر- می هم ایرانیان اختراع کرده‌اند! با دو کلاس سوادی که داشتم در موسیقی، این دیگر شوخی بردار نبود. جرقه‌ای زد که پس هر آنچه تا حال گفته حضرت استادی چنین بی‌مایه بوده به یقین. وه که یک جرقه چه آتشی به جان می‌اندازد. برگشتم به عقب، گیرم دوزار فولاد در آن ساعت بود و یک قران شیشه، دستمزد چه، تکنولوژی و طراحی و فکر چه قیمتی دارد، و حمل چه طور؟ آن داستان تنگه یونانی لطیفه بود یا پشت هم اندازی یا تحقیق علمی که چنان شیفته‌اش می‌شدیم

باری، این همه مقدمه کردم تا به فرهنگ پارسی برسیم. می‌پذیرم که فرهنگ را زبان مادری زنده نگه داشته، هر چند تنها عامل نیست، یکی از دههاست. سؤال این است، زبان مادری چیست؟ آن که از مادر آموخته‌ایم و از یک سالگی راحت و بدون ترس از این که ریشه هر واژه چیست گفته‌ایم، یا این که فرهنگی همراه داشته باشیم و در هر کلمه سره و ناسره را با تعصب کورانه بکاویم؟ تفاوتی می‌گویند هست بین ادیب و زبان‌شناس، که این دومی بیشتر به تحول و پویایی زبان باور دارد. زبان با زمان پیش می‌رود و بر دست استفاده کننده غربال می‌شود، نه با حکمهای غلیظ و شدید. همان قدر که مهندسان در سر کار رایانه نمی‌گویند، مردم در کوی و برزن پارسی نمی‌گویند، زور بر نمی‌دارد. فارسی محترم است بر ایرانی، و پاس داشته است و معزز است، نیاز به صدبار جریمه نوشتن نیست که پاس بداریمش

اما فارغ از اصل اصیل مذکور، که بی‌نیازم می‌کند از این فرهنگ، جز در کاری تحقیقی محض، چند مدخل را در وارسی سریع آن دیدم که یادداشت برداشتم، اگر اصولا بتوان فرهنگ و مدخل نام نهاد بر اینها

احدی = هیچ کسی
احد کس است و احدی کسی، نه هیچ کسی. به احدی نگو، یعنی به کسی نگو

اختراع = نوآوری
نوآوری اصلا بار معنایی اختراع ندارد. مرسوم است طفلکان محصل ایرانی در لحظه ورود خدایگان آموزگار به کلاس برخیزند، به احترام یا از ترس، اگر معلمی بگوید برای من قیام نکنید نوآوری کرده، اختراع نکرده. به بیان ریاضی اختراع نوآوری است ولی نوآوری لزوما اختراع نیست

ارکستر = همنوازی
اول، همنوازی اسم مصدر است یعنی با هم نواختن، چطور می‌تواند ارکستر افاده کند. بعد، گیرم این درست، حالا ارکستر سنفونیک را چه بگوییم؟ ارکستر مجلسی را چه؟ کوارتت و دوئت چطور

استحکامات = سنگربندیها
باز هم سنگربندی اسم مصدر است، شاید بتوان استحکامات را معادل سنگرها دانست که در آن هم تردید دارم، ولی سنگربندیها بی‌تردید غلط است

پستچی = نامه‌رسان
بسیار خوب، قبول، با خود پست چه کنیم؟ وزارتخانه پست وتلگراف و تلفن را چه کنیم

تسکین = آرامش
کجا آرامش مفهوم تسکین دارد؟ یک تزریق دردم را تسکین می‌دهد ولی آرامشم در گرو آن نیست

تقرب = نزدیکی
اول، نزدیکی در فارسی متضمن مفهومی دیگر است. دوم، تقرب از نظر بار معنایی، و نه معادل گزینی عربی-فارسی، مورد قبول و نظر یار بودن است و به طور اخص حضرت باری

حرم‌ سرا = پرده سرا
هیچ شباهت بین این دو نیست. پرده سرا بیشتر فروشگاه پرده را متبادر می‌کند به ذهن. شاید در نظر واژه گزین پرده‌ای که بر سر در حرم آویخته و حاجبی بر آن نظارت داشته این خلط مبحث را باعث شده است

زنجان = زنگان
اسم خاص هم باید مشمول این جاگزینیها شود؟ در عجبم و در خوف که اسم حقیر هم با این شکل پاریا شود

صلوة = نماز
گیرم صلوة را نماز بگوییم، با کل خود نماز چه کنیم، بسم‌الله الرحمن الرحیم را چه بگوییم، اصلا، در اذان حی علی‌الصلوة را چه کنیم

قصیده = چکامه
غزل حکمی ندارد در این فرهنگ؟ و رباعی و مثنوی و ترجیع‌بند

وبلاگ = تارنگار
باز در حیرتم که حال با کامپیوتر چه کنیم؟ با اینترنت چطور

هذیان = چرند
طفلک بیماری که تب دارد چرند می‌گوید؟ برای فرهنگ نویسی کمترین کاری که می‌توان کرد رجوع به فرهنگهای دیگر است و اتخاذ سند برای فیش نویسی

علی‌ای‌حال، این فرهنگ را با فرمت پی‌دی‌اف می‌توانید از اینجا بردارید. بسیاری از مدخلها برای کار تحقیقی خالی از لطف نیست. داشتم فکر می‌کردم اگر در اتاقی ده ایرانی باشند ده سلیقه و ده قانون خواهند داشت، بی هیچ تلاش برای نزدیک کردن سلیقه‌ها. این است که در شهر خط‌کشی عابر، بدتر، آیین‌نامه عبور بی‌معنی است. و در گفتن و نوشتن حکم فرهنگستان، بدتر، خود فرهنگستان بی معنی است، چون اعضایش را نمی‌پسندیم، مگر خود عضو باشیم

یکشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۶

ریکوردر

نو موسیقی‌دوستان به ندرت اسمی از ریکوردر شنیده‌اند، سازی با صدای فوق‌العاده قشنگ و شفاف، و نسبتا آسان برای فراگیری نواختن، و بسیار ارزان قیمت برای نخستین گامها در وادی موسیقی

ریکوردر سازی است در رده بادیهای چوبی. دمیدن در آن و صدا گرفتن از ریکوردر بر خلاف فلوت و ابوا و کلارینت و دیگر بادیها بسیار ساده است، لااقل در حد شروع. صاف و شفاف کردن صدا و ویبره دادن به آن قدری تمرین و ممارست می‌خواهد، مثل همه سازها. ریکوردر سوپرانو یا دسکانت در یک اوکتاو از سل وسط به بعد صدایی بسیار مخملی و زیبا دارد. در نیم اوکتاو پایین‌تر صدا تودماغی می‌شود و در نیم اوکتاو بالاتر جیغ می‌زند. به هر حال در مجموع دو اوکتاو را راحت می‌پوشاند. ریکوردر هم مثل کلارینت و ساکسیفون انواعی دارد از نظر زیر و بمی، از جمله سوپرانو و آلتو و تنور و باس

ریکوردر در قرون وسطی سازی بسیار متداول بود، ولی از اواخر سده هجدهم با رواج یافتن فلوت و ابوا و کلارینت از محبوبیت افتاد، سهل است، از ارکستر به کل خارج شد. بهترین آثار اختصاصی ریکوردر را پرسل، باخ، تلمان، و ویوالدی تصنیف کرده‌اند. به علاوه بسیاری از قطعات موسیقی باروک و پیش از آن، که اکنون با فلوت اجرا می‌شوند، در واقع برای ریکوردر نوشته شده‌اند. همان طور که بسیاری از آثار سازهای کلاویه‌دار این دوره برای کلاوسن تصنیف شده‌اند، ولی اکنون با پیانوفورته اجرا می‌شوند

ریکوردر، خوشبختانه در چند دهه اخیر باز هم محبوبیت زیادی کسب کرده و به خصوص به دلیل سادگی در آموزشگاههای موسیقی کودکان به روش ارف بسیار معمول شده، لذاست که بیشتر آن را ساز کودکان تلقی کرده‌اند. اما باید دانست که ریکوردر سازی جدی است مثل همه سازهای دیگر و در حد ویرتوئوزی نیاز به ریاضت دارد و چندان سهل‌الوصول نیست که می‌پندارند

یکی از زیباترین آثار تصنیف شده برای این ساز سوئیتی است برای ریکوردر و ارکستر اثر تلمان. مومان دوم آن را بشنوید

Georg Philipp Telemann
Suite for Recorder and Orchestra in A Minor
Second Movement, Les Plaisirs 649 Kb 2:41 Minutes

Recorder Jiri Stivin
Capella Istropolitana
Conductor Richard Edlinger

جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۶

قصه چهارهمسر پادشاه

یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچ‌کس نبود. روزی بود و روزگاری، پادشاهی بود با اقبال بلند، او را چهار همسر بود. آخرین همسر جای خاص در دل شاه داشت، خاطرش را زیاده می‌خواست. هر چه بر زبان می‌آورد یا نمی‌آورد برایش فراهم می‌کرد. خوب، البته همسر سوم را هم از جان دوست می‌داشت. شمع محفلش بود و ستاره تابان درگاهش که رشک شاهان بلاد دور و نزدیک بود. هراسی دائمی بر دلش نشسته بود مگر روزی از کفش برود به هر طریق. اما بشنوید از همسر دوم، هر چه بود محبوبش بود و مرهم زخمهایش و تریاق دردهایش. صبور بود و مهربان، مگوی اسرار و مشکلات. دریغ نداشت از هیچ کمک، آسیمه سر می‌شد به وقت نیاز قبله عالم. چه بگویم از همسر اول اما، مورد توجه ملوکانه نبود، هر چند دلی داشت در گرو عشق پادشاه. او بود که در رتق و فتق ملک یاور ملک بود و وفادار و صادق، تا ابد

باری، روزگار بر این منوال می‌گذشت تا علتی بر پادشاه غالب آمد و بستری شد. دانست که پایان کارش نزدیک است و رفتنش قریب. پس همسران را یک به یک بر بالین خواست. چهارمین همسر را گفت که ای نازنین، تو عزیزترینم بودی، عشقم و وجودم و داراییم را همه به پای تو ریختم. اکنون که به سرای باقی می‌شتابم توشه سفر راست کن و همراهم شو. چه حرفها، تنها کلامی بود که با سخره بر زبان بانو جاری شد و بلادرنگ خوابگاه را ترک گفت

پادشاه نگون‌بخت همسر سوم را طلبید و همان حدیث تقاضای همراهی پس از عمری دلباختگی را مکرر کرد. این یک نیز فریاد برآورد که ای مرد، زندگی بس زیباست، تازه نیت دارم که پس از تو شویی دیگر برگزینم. زهی خیال باطل

ملک را خون به دل آمد. همسر دوم را آواز داد که از اول باید می‌دانستم که فقط تویی کعبه مقصود، تو در خوشی و ناخوشی تنهایم نگذاشتی و همیشه یاورم بودی. حالیا مرگ بر آستانم خیمه افکنده، با من بیا. گفت افسوس، این بار از من ساخته نیست همراه بودنت در شتافتن به دیار عدم. همت زیاد کنم، تا گور بدرقه‌ات خواهم کرد

پس آن‌گاه صدایی شنید که او را می‌خواند... دل قوی دار، من با تو هستم، هرجا عازم باشی و هر جا رحل اقامت افکنی. خوب که نگاه کرد همسر اول را دید. شرم کرد. زیر لب گفت ای کاش بیشترت در می‌یافتم. ای کاش بیشترت مراقبت و رسیدگی می‌کردم. افسوس. افسوس

قصه را خواندید. همه ما این چهار همسر را در کنار داریم. چهارمی "بدن" است، هر چقدر هزینه و وقت صرفش کنیم تا بهترین باشد، به وقت مرگ از ما جدا می‌شود. سومی "مایملک" است، وقتی رفتیم نصیب دیگران می‌شود. دومی "دوست و قوم و خویش" است، هر چه کنیم دوستمان دارد و تا بی‌نهایت کمک می‌کند، و حتی تا گور مشایعتمان می‌کند، ولی از این مرز گذشتن نمی‌تواند. اما اولین همسر و همراه "جان" است، روح و روان است، اصلا نمی‌فهمیم آن جاست، ولی آن جاست، نهیبش می‌زنیم، نغمه عشق سر می‌دهد، فراموشش می‌کنیم، ولی فراموشی ندارد، تا ابد با ماست، تا رسیدن به عرش کبریایی پروردگار

توضیحی مختصر برای نسل دوم و سوم فرنگ رفته که ممکن است فارسی را با تمام ظرافت ندانند. ملک در فارسی چهار لفظ دارد با چهار معنی. به ضم میم و سکون لام بر وزن سرب سرزمین است و کشور، چنان که در انتهای پاراگراف اول آمده رتق و فتق ملک. به فتح میم و کسر لام تقریبا بر وزن سده (قرن) پادشاه است مانند ابتدای پاراگراف چهارم. به فتح میم و لام بر وزن فنر فرشته است. و به کسر میم و سکون لام بر وزن کشت (زراعت) زمین شخصی است. توجه باید داشت سرزمین با زمین فرق دارد، به اصطلاح منطق سرزمین اعم است از زمین و در تعریف ریاضی زمین زیرمجموعه سرزمین است
این داستان انگلیسی از دوستی به دستم رسید. ترجمه‌ای آزاد از آن را تقدیم کرده‌ام

دوشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۶

آخرین کاپریس

نیکولو پاگانینی را موسیقی‌دوستان ترو تازه با کامپانلا می‌شناسند که موومان سوم از کنسرتوی ویولن نمره دو اوست. اما برای کهنه‌کاران شیفته موسیقی، نام پاگانینی مرادف است با بیست وچهار کاپریس اپوس یک، کنسرتوی رماژور اپوس شش، سوناتهای ویولن، و آثاری برای گیتار

نیکولو پاگانینی به سال 1782 در شهر جنوای ایتالیا متولد شد، نیم قرن پس از آن که پیترو لوکاتلی در بیست وچهار کاپریس خود اولین بار تکنیکهای جدید و فوق‌العاده مشکل ویولن را وارد کرد. این تکنیکها از قبیل آرپژهای چهار سیمی، دبل کوردهای فاصله دهم (دو نت بعد از اوکتاو!)، پیتزیکاتوی دست چپ، و هارمونیکها در آثار پاگانینی هم راه یافت و انگشت‌گذاری سه اوکتاو روی چهار سیم با انگشتهای ثابت هم به آنها اضافه شد، کاری که فقط از پاگانینی با انگشتهای فوق کشیده برمی‌آمد

بعد از آن و به خصوص در سده بیستم، آثاری باز مشکل‌تر برای این ساز تصنیف شد، چرا راه دور، سه دهه پیش بیژن خادم میثاق که کارهای پاگانینی را به قدر کافی مشکل نمی‌دانست، دست به کار تصنیف قطعاتی شد که فقط خود از عهده اجراشان برمی‌آمد، قطعه زیبای به یاد پدرم از این دست بود. اما در زمان پاگانینی این تکنیکها به قدری بدیع و غریب بود که داستانهای پریان برایش می‌ساختند. در افواه بود مثلا، که او روح خود را به شیطان فروخته و این اجراهای عجیب همانا کار ابلیس است. این یکی اما سندش مانده، روزی بعد از آن کنسرت معروف، که پاگانینی برای هنرنمایی هر از گاهی یکی از سیمهایش را به تعمد پاره می‌کرد تا سرانجام یک سیم باقی ماند فقط، باری آن روز، منقدی چنین نوشت که دیشب پاگانینی جوان برنامه‌اش را با چهار سیم شروع کرد، واریاسیون دوم را روی سه سیم ادامه داد، واریاسیون بعدی را روی دو سیم نواخت، و کارش را با فقط یک سیم به پایان برد... فقط کسی می‌تواند با او برابری کند که بتواند بدون سیم بنوازد

قبل از پرداختن به اصل مطلب مورد نظر در این نوشته، نکته‌ای دیگر را هم باید اضافه کنم که از نظر من به اندازه توان نوازندگی پاگانینی اهمیت دارد، این که آهنگهایش بی‌نهایت زیباست. اغلب، قطعه‌ای که برای نمایش ویرتوئوزی تصنیف می‌شود، از نظر شنونده موسیقی‌دوست و نه ویولن شناس، چندان زیبا از آب بیرون نمی‌آید. کارهای پاگانینی اما، یکی از دیگری زیباتر است و مهم‌تر، تکرار مبتذل ندارد. همین طور قسمتهای توتی کنسرتوها که ارکستر نقش می‌آفریند، ثابت می‌کند که این هنرمند در کار ارکستراسیون هم عالی است

اما آخرین کاپریس... شاید روزی که در سنه 1807 کاپریس بیست وچهارم را به پایان رساند پاگانینی، هرگز تصور نمی‌کرد پایه‌ای بنا کرده که تا سالها و دهه‌ها دستمایه هنرنمایی آهنگسازان بزرگ قرار می‌گیرد و نامدارانی چون برامس و لیست و دیگران واریاسیونهایی بر این تم می‌نویسند. حتی می‌توان راپسودی لیست را بر تم کاپریس بیست وچهارم شاهکاری دانست در زمره آثار تصنیف شده برای پیانو و ارکستر. جز آن، نوازندگان شهیر سازهای دیگر، در حسرت نبود چنین اثری برای سازشان، این کاپریس را خود تنظیم کردند برای آن ساز. دو مورد از این دست که توجهم را جلب کرد و ابتذالی در آن نیافتم، سهل است، به نظرم قشنگ و ماهرانه رسید، یکی تنظیم پاتریک گالوا فلوت نواز فرانسوی است، و دیگری تنظیم الیوت فیسک نوازنده امریکایی گیتار. این دو تنظیم را به علاوه کاپریس اوریژینال با هنرنمایی سالواتوره آکاردو روی ویولن بشنوید

Nicolo Paganini
Caprice No. 24 Op. 1 for Violin Solo

Original, 1.03 Mb 4:22 Minutes
Violin Salvatore Accardo

Guitar Transcription, 1.01 Mb 4:18 Minutes
Guitar Eliot Fisk

Flute Transcription, 1.18 Mb 5:03 Minutes
Flute Patrick Gallois

شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۶

آوای دل

فیلمی مستند دیدم در مورد روبرتا گواسپاری، آن بانوی بزرگواری که در شرق هارلم مکتبی دایر کرد برای کودکان تا نواختن ویولن را فراگیرند و در این راه یک لحظه تردید نکرد که هر چند این ساز سرکش است و نه رام هر کس، هر کودکی می‌تواند فراگیردش، و نشان داد چنین است

این مستند میلی برانگیخت که چندمین بار فیلمی را ببینم که بر این اساس با بازی مریل استریپ ساخته شد و در سال 1999 با عنوان آوای دل روی پرده رفت. گفته می‌شود استریپ برای بازی در این فیلم نواختن دوبل کنسرتوی باخ را فرا گرفت. باورش قدری سخت است، هر چه هست، دست گرفتن ساز و ژستهای نواختن را خوب آموخت، یا شاید در کودکی یا نوجوانی دستی در این ساز داشته و مبانی را بلد است

اما قشنگ‌ترین لحظه‌های فیلم که هر بار اشک به دیده می‌آورد از انسانیت بعضی انسانها، کنسرت انتهای فیلم در کارنگی هال است که در آن بزرگان جهان ویولن با روبرتا و شاگردان دبستانی او هم‌نوازی می‌کنند. پیش از این تصورم این بود که این قسمت پایانی فیلم تخیلی ملیح است که کارگردان به داستان واقعی اضافه کرده، ولی در این مستند دیدم که این کنسرت واقعی است، و چهارده ویولنیست افسانه‌ای در آن نواخته‌اند. از این عده، معدودی را شناختم فقط، آیساک استرن، ایزاک پرلمن، جاشوا بل، میدوری، و کارن بریگز، ویولن‌نواز جازی که بعد از همکاری با گروه یانی به شهرت رسید

اگر موسیقی‌دوستی هست که احتمالا این فیلم را ندیده، جدا توصیه می‌کنم ببیند، عاشقش خواهد شد

موومان اول دوبل کنسرتوی باخ را که در کنسرت آخر فیلم نواخته می‌شود با اجرای اویستراخ بشنوید

J.S. Bach
Double Concerto for 2 Violins and Orchestra
D Minor BWV 1043
First Movement, Vivace, 1.01 Mb 4:16 minutes

Violins David & Igor Oistrakh
Royal Philharmonic
Sir Eugene Goosens

Recorded 1954

چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶

خلاقیت

چگونه می‌توان با استفاده از یک فشارسنج ارتفاع ساختمانهای بلند را اندازه گرفت؟ سالها پیش، این سؤال امتحان فیزیک یکی از دانشگاههای کپنهاک بود

يکي از دانشجويان به این سؤال چنين پاسخ داد: به فشارسنج يك نخ بلند مي‌بنديم. سپس فشارسنج را از بالاي آسمانخراش طوري آويزان مي‌کنيم که سرش به زمين بخورد. ارتفاع ساختمان مورد نظر برابر است با طول طناب به اضافه طول فشارسنج

این پاسخ چنان مسخره به نظر آمد که مدرس بدون تامل دانشجو را مردود اعلام کرد. ولي دانشجو اصرار داشت که پاسخ او کاملا درست است و درخواست تجديد نظر در نمره خود کرد. يکي از استادان دانشگاه به عنوان قاضي تعيين شد و قرار شد که تصميم نهايي را او بگيرد. نظر قاضي اين بود که پاسخ دانشجو در واقع درست است، ولي نشانگر دانش فيزيک او نيست. پس تصميم گرفته شد که دانشجو احضار شود و در طي فرصتي کوتاه پاسخي شفاهي ارائه دهد که نشانگر حداقل آشنايي او با اصول علم فيزيک باشد

دانشجو در چند دقيقه اول ساکت نشسته بود و فکر مي‌کرد. قاضي به او يادآوري کرد که زمان تعيين شده در حال اتمام است. دانشجو گفت چندين روش به ذهنش رسيده ولي نمي‌تواند تصميم بگیرد کدام يک بهترين است... قاضي از او خواست سریع‌تر تصمیم بگیرد و توضیح دهد، و دانشجو ناگزیر چنین گفت

روش اول اين است که فشارسنج را از بالاي آسمانخراش رها کنيم و مدت زماني را که طول مي‌کشد به زمين برسد اندازه‌گيري کنيم. با داشتن اين زمان و فرمولي که روي کاغذ نوشته‌ام، ارتفاع ساختمان را مي‌توان محاسبه کرد

اما بلافاصله افزود من اين روش را پيشنهاد نمي‌کنم، چون ممکن است فشارسنج خراب شود!... روش ديگر – اگر خورشید بتابد -- اين است که طول فشارسنج را اندازه بگيريم، سپس طول سايه فشارسنج را هم اندازه بگيريم، آن گاه طول سايه ساختمان را اندازه بگيريم. با استفاده از این نتايج و يک نسبت هندسي ساده مي‌توان ارتفاع ساختمان را به دست آورد. رابطه مورد نیاز در اين روش را هم روي کاغذ نوشته ام

ولي اگر بخواهيم با روشي علمي‌تر ارتفاع ساختمان را اندازه بگيريم، مي‌توانيم يک ريسمان کوتاه را به انتهاي فشارسنج ببنديم و آن را مانند آونگ ابتدا در سطح زمين و سپس در پشت بام آسمانخراش به نوسان درآوريم. سپس ارتفاع ساختمان را با داشتن پریود ارتعاش و تفاضل نيروي گرانش در دو سطح به دست آوريم. من رابطه‌هاي مربوط به اين روش را هم، که بسيار طولاني و پيچيده است، در اين کاغذ نوشته ام

آها! يک روش ديگر که چندان هم بد نيست، اگر آسمانخراش پله اضطراري داشته باشد، مي‌توانيم با استفاده از فشارسنج سطح بيروني آن را علامت گذاري کنیم و بالا برويم و سپس با استفاده از تعداد نشانه‌ها و طول فشارسنج ارتفاع ساختمان را به دست بياوريم

ولي اگر شما هنوز هم سرسختانه دوست داشته باشيد که از خواص فیزیکی مخصوص فشارسنج براي اندازه گيري ارتفاع استفاده کنيد، مي‌توانيد فشار هوا را در بالاي ساختمان اندازه بگيريد و سپس فشار هوا را در سطح زمين هم اندازه‌گيري کنيد، و بعد با استفاده از تفاضل فشارهاي حاصل، ارتفاع ساختمان را به دست آوريد

اما بی‌تردید بهترين راه اين است که در خانه سرايدار آسمانخراش را بزنيم و به او بگوييم که اگر ارتفاع آسمانخراش را به ما بگويد فشارسنج را با هدایای دیگر به او می‌دهيم

دانشجويي که داستان او را خوانديد، نيلز بور فيزيکدان دانمارکي است. بور در هفتم اکتبر 1885 متولد شد و در هجدهم نوامبر 1962 از دنیا رفت. او پایه‌گذار مبانی مکانیک کوانتومی و شناسایی ساختمان اتم بود. بور به سال 1922 جایزه نوبل فیزیک را دریافت کرد

Online dictionary at www.Answers.com
Concise information in one click

Tell me about: